به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان ستاره هستم یک همسفر.
خیلی خوشحالم که فرصتی پیش آمد تا بتوانم این دلنوشته را در آخر سال ۱۴۰۳ بنویسم.
حقیقت این است که در ابتدا نمیدانستم که درباره چه چیزی بنویسم؛ اما در آخر تصمیم گرفتم چیزهایی را که امسال یاد گرفتهام را تبدیل به این دل نوشته کنم.
سال ۱۴۰۳ سالی بود که برایم خوب شروع نشد؛ اما عالی پیش رفت. سالی بود که به من نشان داد؛ چون شروع بدی داشته است به این معنی نیست که ادامه بد یا حتی پایان بدی در راه است. امسال سالی بود که من تمامش را در کنار عزیزان دوست داشتنی کنگره بودهام
و خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم حال خوش را دریافتم. اما این حال خوش طولانی نبود! من دوباره حتی بیشتر از قبل آن حال خوش را از دست دادم. دومین درس این بود، صرفا چون چیزی را بدست آوردم به این معنی نیست که دیگر از دستش نمیدهم و باید برای نگه داشتنش تلاش کنم. تقریبا دو سه ماه آخر سفر اول، من به تاریکی هایم برگشتم، سنگینی غم، خشم، کینه و احساسات منفی دیگر باعث میشد که اصلا دلم نخواهد تا حرکت کنم. این درس سوم بود؛ باید حرکت کرد، هرچند کم و کوچک... و سکون ابدا جایز نیست. به این ترتیب من یاد گرفتم که در هر شرایطی باید قدم بردارم.
پایان سفرم شاید بزرگترین درسی بود که کل سفرم را برایم معنا کرد.
من با تمام تلاش و نیرویی که داشتم سعی میکردم تا سفرم را آنطور که شایسته زحمات اطرافیان و خودم هست به پایان برسانم؛ اما روزها و ساعتها و ثانیهها برای رسیدن به رهاییام به درازا کشیده میشدند؛ و روز رهایی با هر تلاش من دورتر میشد.
به هر بهانهای تاریخ عقب و عقبتر میافتاد، تا اینکه بالاخره روز ۲۸ آذر، روز رهایی رسید و من با تمام وجود درک کردم که چرا باید صبر میکردم. روز ۲۸ آذر بهترین روز ممکن برای رهایی من بود و من این را تا لحظهای که در جلسه جشن رهایی آقای مهندس حضور پیدا نکردم درک نکردم و این درس دیگری برایم بود.
هرچیزی که باید اتفاق بیفتد به موقع، خودش اتفاق میافتد؛ چه من بخندم و لذت ببرم، چه خودم را با افکار، اتفاقات احتمالی، بایدها و نبایدها و خطوط قرمز نامرئی محدود کنم.
بعد از سفر اول، در سفر دوم به سردرگمی برخوردم، احساسات فوق العادهای که به من برگشته بود، بینهایت برایم لذت بخش بود و در عین حال که جدید بود برایم احساس آشنایی داشت. حس اینکه من به خودم برگشتم چیزی بود و هست که من با تمام وجود از آن محافظت میکنم و درس بعدی من این موضوع بود؛ که من برای این کار نیاز به انرژی دارم، نه تنها انرژی زیاد بلکه انرژیای خالص.
جملهای که همیشه به آن فکر میکردم امسال درک کردم. "این که نمیشود خلاف رودخانه شنا کرد، باید تسلیم آن شد و به آن غلبه کرد".
خلاصه بگویم، من همیشه درحال جنگیدن برای بدست آوردن بودم، دنبال یه راه خاص، متفاوت، فضایی و هوشمندانه؛ اما چیزی که از راهنمای خودم یاد گرفتم این بود، هر سیستمی که ما در آن قرار میگیریم در آن انرژی وجود دارد؛ اما ما زمانی میتوانیم از انرژی آن بهره ببریم که با سیستم هماهنگ باشیم و حتی اینطوری میتوانیم واقعا تغییر ایجاد کنیم، در غیر این صورت فقط خلاف رودخانه شنا میکنیم.
در آخر باید به هرآنچه دریافت میداریم ارج بنهیم. هرچند که به چشم ما کوچک باشد. ما هرچیزی که هستیم به لطف قدرت مطلق هستیم و گاهی تا چیزی را از دست ندهیم حتی متوجه داشتنش نمیشویم، چه برسد به ارج نهادن به آن.
پس باید در همه حال شکر نعمت هایمان را به جا بیاوریم و اگر قدرتی به ما برگشت با استفاده درست از آن، دانستن ارزش و بودن، آن را حفظ کنیم، چه بسا گاهی نگهداری از چیزهایی که بدست آوردهایم سخت تر از پروسه بدست آوردن آنها است.
صحبت در اینباره بسیار است و آموزشهایی که گرفتم بیشمارتر.
تشکر میکنم از راهنمای خودم خانم مریم، که آموزشهایشان مرا به خودم باز گرداند. از پدر و مادرم تشکر میکنم زیرا همیشه در راههایی که انتخاب کردم حمایتم کردند.
از همه کسانی که بیرون و درون کنگره از آنها آموزش گرفتم نهایت تشکر و قدردانی را دارم و امیدوارم بتوانم تمام آموزشها را اجرا کنم و خدمت کنم تا برای خودم و همدردان خودم و جامعه مفید باشم.
سال خوبی را برای همه شما دوستانم آرزو میکنم و امیدوارم سال جدید بهانهای تازه باشد برای ثابت قدمتر شدن به سوی نور الله. سال نو پیشاپیش مبارک.
مرزبان خبری: همسفر نسیم
نویسنده: همسفر ستاره رهجوی راهنما همسفر مریم(لژیون اول)
ویرایش و ارسال:راهنمای تازه واردین همسفر وحیده
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
41