English Version
This Site Is Available In English

سفر ازل تا ابد با وجود عشق آغاز شد

سفر ازل تا ابد با وجود عشق آغاز شد

پرسان‌پرسان، گام‌به‌گام آمدیم تا رسیدیم به ایستگاه سیزدهم جایی که «پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگری است» تا اینجا در ایستگاه‌های قبلی تمام تلاشمان را کردیم تا بیاموزیم و تغییر کنیم، بلکه تبدیل شویم؛ اما اینجا داستان متفاوت می‌شود؛ اینجا وارد دنیای جدیدی می‌شویم، دنیایی که یا با آموختن قوانین آن ترخیص می‌شویم یا دوباره روز از نو و روزی از نو.

انگار با ورود به سرزمین چهاردهم یک دوره کامل می‌شود و دوره جدیدی آغاز می‌شود. دوره‌ای که مثل قوانین ریاضیات از عدد ۱ شروع می‌شود؛ وادی اول؛ اما این بار با تفکر نیست که ساختارها آغاز می‌شود؛ بلکه با محبت است که ساختارها آغاز می‌شود و وقتی یک دور کامل در ایستگاه‌های دوم، سوم، چهارم تا سیزدهم توقف کردیم و کوله‌بارمان را لبریز از آموزش‌ها و حس‌های سالم کردیم و به وادی چهاردهم رسیدیم، این بار با عشق است که ساختارها آغاز می‌شود نه با محبت و این داستان همچنان ادامه دارد.

به‌راستی در سرزمین چهاردهم چه خبر است که آغازی دوباره را عمیق‌تر، گسترده‌تر و متفاوت‌تر از قبل رقم می‌زند؟ مگر جنس این سرزمین چه تفاوتی با بقیه سرزمین‌ها دارد که جنس آغازی دوباره و برگشت به نقطه اول متفاوت می‌شود؟ حس می‌کنم هر بار که به این ایستگاه می‌رسیم اضداد را با قدرت بیشتری به عقب می‌رانیم؛ چراکه آگاه‌تر از دفعه قبل قدم برمی‌داریم و به‌سرعت از خود و دیگران به دفاع برنمی‌خیزیم، خوددارتر می‌شویم و بیشتر از نیروی عقل و ایمان کمک می‌گیریم و این یعنی رسیدن به صلح، رسیدن به آرامش و در نتیجه کم‌رنگ‌شدن نیروهای تخریبی.

تکرار و تداوم این موضوع باعث می‌شود انسان‌هایی که دارای این خصوصیت هستند همدیگر را جذب کنند و رودها و اقیانوس‌های زلالی به وجود آورند و نیروهای راستین را در هر نقطه جهان تقویت کنند. دقیقاً اینجاست که دشمنی بی‌معنا می‌شود، تنفر رنگ می‌بازد و خشم میدان را خالی می‌کند. اینجاست که قهر، حسادت، ترس و ناامیدی عقب‌نشینی می‌کنند و گویی دستان فرد خالی می‌شود و این خالی‌شدن یعنی آماده دریافت‌شدن. دریافت الهام و القاء، دریافت محبت و عشق. اینجا جایی است که شخص بیدار می‌شود و می‌دانید که از بیداری تا هوشیاری فاصله چندانی نیست.

همان‌طور که می‌دانید به دلیل سرپیچی انسان از فرمان‌ها و قدم‌گذاشتن در سرزمینی که از نور هیچ اثری در آن نیست، درب‌های آسمان بسته شد؛ اما باید دانست که درب‌های بسته روزی باز خواهند شد، مانند قلب‌هایی که آلیاژ اصلی آن‌ها سیاه‌سنگ است؛ چراکه امواج به‌خوبی به وظیفه خود آگاه هستند. آن‌ها مانند انوار طلایی به زمین فرود می‌آیند و با انوار نهفته موجود در وجود هر انسانی ترکیب می‌شوند و برای انجام فرمان به کار می‌روند. جالب است بدانیم هر چند در این بازی، با گسترش نیروهای راستین، نیروهای منفی از دور خارج می‌شوند و به‌ظاهر نیست و نابود می‌شوند؛ اما خداوند رحمان و رحیم آن‌ها را مجدداً به چرخه حیات باز می‌گرداند؛ چون باید به آگاهی برسند و بدانند بدی بد است و خوبی خوب است و به‌اصطلاح به نیروهای راستین بپیوندند و این جز عشق قدرت مطلق، نشان از چه دارد؟ مگر نه این است که خدای عاشق فرصت رشد و ارتقاء را به همه می‌دهد؟

سفر ازل تا ابد با وجود عشق آغاز شد و همه ما گویی دور یک دایره در حرکتیم. با هر آغاز و هر پایان گویی به مرکز دایره نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم؛ اما مگر نه این‌که هر چیزی نشانه دارد؟ نشانه این نزدیک‌شدن چیست؟ این‌که بدانیم حسمان نسبت به دیگر انسان‌ها و دیگر موجودات تغییر کرده است. این‌که متوجه می‌شویم دیگران را دوست داریم، دیگر از کسی کینه به دل نداریم، صدای پرندگان و دیگر حیوانات را می‌شنویم، از وجود گیاهان و درختان لذت می‌بریم و غرق لذت‌بردن از وزش نسیم و امواج دریا و کوه‌ها هستیم. اینجاست که گذشت را درک می‌کنیم، می‌بخشیم هم از مالمان و هم از جانمان. اینجاست که می‌توان ایمان داشت ظرف محبتمان پر است و هر روز پرتر هم می‌شود و این شعبده عشق است که هر چه بیشتر ببخشیم بیشتر دریافت می‌کنیم.

جالب این است که این عشق در درون ما هست و کافی است گردوغبارهای درونی را کنار بزنیم، پرده‌هایی که روی چشم‌ها و گوش‌ها کشیده شده را کنار بزنیم تا بتوانیم به آن یاقوت جاودان دست پیدا کنیم و این امکان‌پذیر نخواهد بود مگر این‌که در درون، مسافری با تجربه باشیم؛ باید تمام سختی‌ها و زیبایی‌های زندگی‌مان را مرور کنیم، فراز و فرودها را بارهاوبارها طی کنیم تا بتوانیم لب به سخن باز کنیم و از عشق بگوییم، از محبت بگوییم، از راستی و درستی بگوییم، از آرامش و بهشت بگوییم؛ آن‌گاه خواهیم دید که جهان بیرون، توهمی بیش نیست؛ چراکه جهان اصلی یا جهان اکبر، در درون ماست. به قول شاعر بزرگ:

ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی ز جهان، جهان نماند

اما به‌راستی عشق چیست؟ به فرمایش استاد: «عشق را توصیفی نیست، عشق به بدن نیست، عشق به لمس نیست، عشق به سخن نیست که حدی برای آن قائل شویم». در تأیید فرمایش استاد مولانای رومی چه زیبا سروده است:

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت‌وگوی خلق آن ره، ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست

عشق از ازل با ما بوده و تا ابد هم خواهد بود، عشق یعنی خدا، یعنی قدرت مطلق؛ یعنی تکامل و وقتی به او خواهیم رسید که کامل شده باشیم؛ یعنی خود او شویم بی‌هیچ تفاوتی. انجام این عمل بزرگ سخت است، بسیار سخت؛ اما می‌شود به انجامش رسانید؛ چون خداوند چیزی از بشر نمی‌خواهد مگر این‌که قبلاً توان انجام را به او داده باشد و دانستن این حقیقت، عبور از این مسیر را ممکن و آسان می‌کند. انسانی که به این حقیقت آگاه است و در مسیر عاشقی قدم بر می‌دارد لحظه‌به‌لحظه قدم‌هایش تبدیل به گلستانی می‌شود و بهشت را تا جان در بدن دارد می‌بیند و زندگی می‌کند. این شخص هرگز منتظر نمی‌ماند تا کسی پیدا شود و با کلمات او را دل‌خوش کند. او هر لحظه می‌بیند و می‌شنود و شاکر آفریننده عشق می‌شود.

عشق ابزاری است که تا در دست نداشته باشیم نمی‌توانیم ببخشیم و تا نبخشیم نمی‌توانیم وارد سرزمین عدالت شویم؛ مدینه فاضله‌ای که همه در پی آن به دنبال هم روان شده‌ایم. خلاصه عاشقی هنری است که بر ما فرض است که بیاموزیم؛ چون در سرزمین عشق، بی‌عشق چگونه می‌توان زیست؟ هر کالایی با خصوصیتی ارزش پیدا می‌کند و چیزی که به این موجود خاکی بها می‌دهد، میزان و درجه عاشقی اوست.

این هفته و البته هر روز فرصتی است تا بیندیشیم چقدر هنرمندیم؟ کدام‌یک از ما حاضریم بابت کالایی که هنری در ساختش به کار نرفته پرداخت کنیم؟ به فرموده حافظ شیرین سخن:

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

نویسنده: راهنما همسفر خندان، کاندیدای پهلوانی
رابط خبری: همسفر پروین رهجوی راهنما همسفر خندان (عضو لژیون سردار)
ارسال: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر خندان (عضو لژیون سردار) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی لویی پاستور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .