سالها گمان میکردم که عاشقم؛ اما عشقم آلوده به توقع بود. محبت میکردم؛ اما در پی پاسخ بودم. به خدا ندا میدادم؛ اما معامله میکردم. گرهای از کسی میگشودم و انتظار گرهگشایی در کار خود داشتم و چه خیال خامی. روزی در دل تاریکی از عمق جان فریاد زدم، خدایا! بیقرارم به فریادم برس؛ اما پاسخی نمیشنیدم، چراکه گوش جانم در هیاهوی طلبها کر شده بود. آنگاه دانستم که عشق، رازی است که در معامله نمیگنجد. رازی که نه در لمس و سخن و نه در حسابوکتاب، بلکه در رها کردن، گذشتن و بیچونوچرا دوست داشتن و خدمت کردن نهفته است. وادی چهاردهم نغمهای شد که جانم را بیدار کرد و فهمیدم که عاشق را حساب با عشق است با معشوق چه حساب دارد. سالها در طلب پاسخی از خدا بودم، غافل از اینکه عاشق اهل حسابوکتاب نیست؛ بلکه عشق را باید بدون چشمداشت بخشید، بیهیچ توقعی دوست داشت و از تمنای پاسخ رها شد؛ اما این رهایی خود طلبی دیگر میخواهد. به آنچه هست پی بردن، تمنای دل میخواهد؛ باید به تپشهای جان گوش سپرد؛ باید آینه دل را از غبار خواستهها زدود تا حقیقت در آن رخ بنماید و چه حقیقتی عظیمتر از اینکه محبت، تنها پیوندی است که ما را به هم متصل میکند. امروز میدانم که راه عشق، راه سختی است؛ اما شیرینترین سفر هستی است؛ باید بگذری تا عاشق شوی؛ باید عاشق شوی تا حقیقت را دریابی و چه زیبا است که در این مسیر، دست در دستان وادی چهاردهم از خویش تهی شوی و به حقیقتی بزرگتر از خویش پیوند بخوری، همان حقیقت جاودانهای که جز محبت نیست. در آخر از استاد عشق و محبت، آقای مهندس دژاکام که خود مشق عشق کردند، سپاسگزارم. از خداوند میخواهم که در تمام ابعاد هستی همچون این بعد با ایشان محشور باشم، چراکه راهی که نشان دادند، چراغی است که راه عاشقان را روشن میکند. در پایان از راهنمایم همسفر فاطمه و از خانوادهام که در این مسیر نورانی با عشق و محبت همسفر من هستند، سپاسگزارم.
.
به قلم: همسفر لیلی لژیون راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر منصوره لژیون راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر مهتاج نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اردستان
- تعداد بازدید از این مطلب :
43