English Version
This Site Is Available In English

راهنمایم با چراغی که از نور آگاهی و علم بود، مسیر را برای من روشن نمود

راهنمایم با چراغی که از نور آگاهی و علم بود، مسیر را برای من روشن نمود

«به نام قدرت مطلق الله»


سلام دوستان محمدحسن هستم یک مسافر؛
قبل از هر چیز ماه مبارک رمضان و فرا رسیدن سال نو را تبریک عرض می‌کنم، همچنین تشکر می‌کنم از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان که من را به زندگی برگرداندند و از راهنمای DST و راهنمای درمان نیکوتین خودم متشکرم که به من فهماندند زندگی آن چیزی نبود که من قبلاً که در تاریکی بودم می‌دیدم. آن‌ها با چراغی که از نور آگاهی و علم بود، مسیر را برای من روشن نمودند.

به یاد دارم من در زمان تاریکی و در توهمات خودم فکر می‌کردم همه چیز را می‌دانم و احتیاج به گفته و راهنمایی هیچکس ندارم، اما بعد متوجه شدم که هیچ نمی‌دانم و آموزش‌های کنگره60 با آموزش‌های جاهای دیگر بسیار فرق می‌کند، در اصل کنگره60 همه مسائل را موشکافانه برای فرد باز می‌کند. کاری که منِ محمدحسن قادر به انجامش نبودم. انگار نیرویی اجازه این تفکر را به من نمی‌داد و حس می‌کنم آن موقع هنوز زمانش نرسیده بود! باید به کنگره60 ورود می‌کردم تا بدانم آنچه نمی‌دانم.

وقتی می‌خواستم وارد کنگره60 بشوم، حدوداً سه هفته زمان برد؛ هفته اول کار برایم پیش آمد که خب طبیعی است، انسان وقتی بخواهد در مسیر صراط مستقیم قرار بگیرد، انواع و اقسام کارها و مشکلات برایش اتفاق می‌افتد تا از آن مسیر کناره‌گیری کند، که این با توجه به دریافت و برداشت انسان‌ها متغیر است. هفته دوم به مسافرت رفتم و به تفریح گذراندم. اما هفته سوم دیگر عزم خود را جزم کردم و تا پشت درب کنگره60 آمدم، اما نیروی منفی بی‌کار ننشسته بود و خیلی با من کلنجار می‌رفت که من وارد کنگره60 نشوم و داشت من را دوباره به تاریکی می‌برد.

یکی از راهنمایان من را پشت درب دید و کمی صحبت کرد، یک مقدار آرام شدم و گفتم به من برنامه بدهید من خودم دارو تهیه می‌کنم و به صورت تدریجی که شما می‌گویید (ترک) می‌کنم و باز راهنما گفت ترک؟ اگر بخواهی ترک کنی جاها و روش‌های دیگر برای این کار زیاد است. اما تو باید خودت را درمان کنی و حدوداً ده ماه باید به کنگره60 بیایی. من گفتم می‌خواهم به مسافرت بروم و شغلم اجازه نمیدهد.

پدر و مادر مریض دارم باید از آن‌ها مراقبت کنم، خود خوب می‌دانستم همه این‌‌ها بهانه است، تنها جمله‌ای که باعث شد من در مقابل نیروی منفی بایستم و مقابله کنم این بود که؛ راهنما به من گفت شخصی که مریض باشد و در بیمارستان زیر سرم باشد باید درمانش به پایان برسد تا بتواند به کار و زندگی و حتی به پدر و مادر خود رسیدگی کند!

و من دیدم حرف حساب جواب ندارد، وارد ساختمان شدیم، در بین اعضای آن جلسه، بهترین حسی که در کل زندگیم تجربه نکرده بودم را تجربه کردم و با آموزش‌هایی که گام به گام از آقای مهندس و راهنمایانم گرفتم، توانستم ذهن ناآرامم را کمی آرام و زندگی پریشان قبل خود را به بهترین زندگی از نظر خود تبدیل کنم.
امیدوارم بتوانم برای بهتر شدن انسان و انسانیت قدمی بردارم..

دلنوشته: مسافر محمدحسن لژیون هفتم
تهیه و تنظیم توسط سایت شعبه امین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .