فکر میکردم محبت دارم، فکر میکردم دوست میدارم، فکر میکردم عاشقم، فکر میکردم چند روزی مهمان این جهان خاکیام پس چه فرقی میکند چقدر دوست داشته باشم، چه کسی را دوست داشته باشم، یا از چه کسی نفرت داشته باشم. چه خیال باطلی، مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خواب چند روزی قفسی ساختهام از بدنم. تبدیل شده بودم به یک عاشق معاملهگر، یه جرعه محبت میدادم، هزار جرعه توقع داشتم از خودم، اطرافیان، مردم کوچه و بازار توقع محبت داشتم، از خداوند توقع داشتم. دائما با خدا معامله میکردم که من امروز به بندهات کمک کردم تو برای من چه کار میکنی؟ گره از کار فلانی باز کردم تو در ازای آن به من چه چیزی میدهی؟ اول با خدا معامله میکردم و بعد تهدید میکردم که اگر به فریادم نرسی به حرفت گوش نمیدهم. مدتها با این طرز تفکر زندگی کردم، دیدم هر چه محبت میکنم فایدهای ندارد و حالم خوب نمیشود. التماس کردم، ضجه زدم که خدایا بیقرارم به فریادم برس و عجبا که نمیتوانستم صدایش را بشنوم، چون در تاریکی محض بودم. یک انسانی بودم که در سیاهی زندگی میکردم، من عاشق نبودم. بعد از مدتها فکر کردن به این نتیجه رسیدم که راه عشق راه سخت و طولانی است و راه بلد میخواهد، معلمی میخواهد که خودش عاشق باشد.
آن قدر گشتم تا بلاخره پیدا کردم، کنگره۶۰ را و یک راهنمای ناب را. به آنچه است پی بردن تمنای دل میخواهد، دانستم راز آمدن و اسرار رفتن از این جهان خاکی را در عشق بجویم، این راز را در کتابها نمیتوانستم پیدا کنم چون عشق الفبا ندارد، باید بتوانی بیچون و چرا دوست داشته باشی تا به معرفت حقیقی برسی، نمیتوانی به چراهای زندگیات پاسخ دهی و باید بگذری، بگذری، بگذری تا عاشق شوی، به قول مولانا: خویش را صافی کن از اوصاف خویش تا ببینی ذات پاک صاف خویش همه انسانها رهروان عشقاند، عشق به عاشق حقیقی اجازه صعود میدهد تا به کمال حقیقی نائل شود. خداوند متعال انسان را هدف حقیقی آفرینش و خلیفه خود در روی زمین نامید و در سینهاش دلی به ودیعه گذاشت که از آسمان پهناورتر است. این دل خانه خداست. خداوند فرموده که زمین و آسمان و کائنات گنجایش مرا ندارد، اما دل عاشق مرا در بر میگیرد. با پی بردن به راز هستی میتوان گره عشق را گشود فقط تمنای دل میخواهد. پلههای رسیدن به عشق خالق، عشق بلاعوض به مخلوقین اوست. من فهمیدم دوست داشتن و عشق ورزیدن به مخلوقین با معامله کردن جور در نمیآید. باید همه انسانها را بدون هیچ گونه توقع و چشمداشتی دوست داشته باشم و آن وقت است که میتوانم با همراهی عشق و ایمان به معرفت ناب حقیقی برسم و مفهوم این جمله را درک کنم که: آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است و تنها پیوند محبت است که ما را به هم متصل میگرداند. با تشکر از راهنمای خوبم خانم سارا که با بودنش درس عشق و زندگی را به من آموخت.
نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنمای همسفر سارا (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر ماهرخ
رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون سوم)
عکاس: همسفر ساناز رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
88