ریشه عشق از گیاهی به نام «عشقه» است و این گیاه اطراف چیزی که دوست دارد میپیچد. در کنگره گفته میشود؛ تنها محبت ما را به هم متصل نگاه خواهد داشت و این جزء عشق نیست. محبت به صورت عام و خاص میباشد. اگر من بخواهم صدای محبت را بشنوم باید پارامترهایی را رعایت نمایم. تمام انسانها چیزهایی را در اطراف خود دوست دارند و انسانی یافت نمیشود که هیچ چیز را دوست نداشته باشد. فردی ماشین دوست دارد، فردی پول دوست دارد، فردی خانواده خود را دوست دارد و ... نام این دوست داشتن محبت و عشق نیست و این دوست داشتن بر مبنای جاذبه است.
محبتی که فرد مصرف کننده به اطرافیان خود دارد بر اساس جاذبه است. یک پرنده نیز بر حسب نیاز و جاذبهای که درون خود دارد، هم جنس خود را دوست دارد، به این دلیل میتوان گفت چنین چیزی محبت نیست؛ فرد مصرف کننده درون ناآگاهی زندگی میکند و صدای عشق را نمیشوند. در وادی چهاردهم مثالی وجود دارد. فیلها شیپور میزنند و خرسها طبل میزنند که صدای گنجشکهایی که سازهای ریز میزنند شنیده نمیشود؛ مانند این است که در حال حاضر ما صدای ساعت را نمیشنویم؛ اما در هنگام شب با صدای تیک تیک ساعت خوابمان نمیبرد. چراکه در هیاهوی تاریکی نوری دیده نمیشود. من باید بستر، سکوت و آرامشی را آماده کنم.
مثلثی به نام آرامش وجود دارد که اضلاع آن گذشت، بخشش و احقاق حق میباشد. اگر من این پارامترها را در حد بسیار پایین رسم کرده و انجام دهم شاید بتوانم در رابطه با آرامش صحبت کنم که میخواهم برای شنیدن صدای عشق به آن برسم. یک مصرفکننده نمیداند محبت چیست، دید او نسبت به محبت به گونهای است که اطرافیان او را تایید نمایند و اگر فرد مصرفکننده برای دیگران کاری انجام دهد تنها به این دلیل است برای او نفعی دارد. من باید بستری آماده کنم که از مهمترین چیزهاست. محبتی که در کنگره گفته می شود بر مبنای تفکر سالم است. یک مصرفکننده تفکر سالم ندارد که بخواهد به ایمان سالم، عمل سالم، حس سالم، عقل سالم و عشق سالم برسد. تمام کارهای مصرفکننده بر مبنای جاذبه و چیزی است که دوست دارد.
در وادی چهاردهم صحبت از مثلث سایهها، جاذبه و حس میشود. جاذبه یعنی هر چیزی که من را به سمت خود جذب کند و سایهها یعنی چیزی که طول، عرض و ارتفاع داشته باشد مانند ماده. برای به وجود آوردن این دو پارامتر نباید کار خاصی انجام داد و این دو خود به وجود میآیند. به طور مثال ماشینی جدید وارد بازار می شود، ماشین در من جاذبه ایجاد میکند و خود سایه میباشد، من آن را خریداری کرده و بعد از مدتی به چیزی دیگر علاقهمند میشوم. چنین چیزی نمیتواند عشق باشد چرا که حس سالم در من به وجود نمیآورد. حسی که در کنگره گفته میشود اینگونه نیست. وقتی فردی نسبت به تمام چیزهای اطراف خود حس خوبی داشته باشد، میتواند بگوید که حسی درون او در حال شکلگیری است.
حضرت مسیح و پیامبر بالاترین مرتبه محبت را دارا بودند. حضرت مسیح به حواریون خود تمام علم جهانبینی را میآموخت و به قول آقای امین ایشان پدر جهانبینی بودند. در کلام الله صحبت از هفت آسمان میشود. چرا باید طبقات آسمان با هم متفاوت باشد؟ من در طبقه ابتدایی باشم و فردی دیگر در طبقه ششم؟ اینها فقط بر مبنای درجه خلوص و درجه خالص بودن محبت آنها میباشد. زمانی که بخواهد خلوص به وجود آید با درد همراه است و محبت و عشق اصولا با درد به وجود می آیند. محبت چیزی نیست که آن را دوست داشته باشم و دقیقا به همان برسم، برای این که عاشق شویم باید بتوانیم بگذریم، زمانی که بتوانیم گذشت کنیم به ارتقا خواهیم رسید. همیشه گفته میشود عاشق کور است. عاشق باید عیبهای معشوق را ببیند و اگر غیر از این باشد خودشیدایی مستان است. یک همسفر در کنگره اشتباهات مسافر خود را میبیند. در کنگره گفته نمیشود مسافر خود را به مراکزی بسپارید که آنها را به زور با خود ببرند و در خیلی مواقع میگویند با مسافر خود وارد بحث نشوید. همیشه در کنگره گفته میشود بگذارید تا مسافر مسیر درمان را سپری کند.
عشق سوختن است نه برای اینکه تبدیل به خاکستر شوید بلکه تبدیل به نور شوید. وقتی انسان بتواند تبدیل به نور شود خیلی از مسائل برای او تغییر خواهد کرد. اساس کنگره۶۰ بر مبنای عقل، عشق و ایمان است. در کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر، انسانهایی که از نظر محبت وجود ندارند به جامهای خالی تشبیه شدهاند و در قسمتی دیگر گفته میشود در دل سنگ بروید. منظور از سنگ، قلب انسانهایی است که مانند سنگ میباشد. گاهی ما محبت میکنیم و به دنبال پاسخ محبت خود میگردیم، اگر توانستیم به شخص محبت کنیم و به قولی در دل سنگ برویم، عاقبت جامهای نیمه خالی پر خواهند شد.
منابع: اپلیکیشن دژاکام
تایپ: راهنمای تازه واردین همسفر حمیده
عکس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر معصومه( لژیون چهارم)
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
140