تا قبل از حضورم در کنگره در جایی که مربوط به حوزه کودک بود مشغول به کار بودم و علاقهی زیادی در زمینه فرزند پروری داشتم، کتابهایی را مطاله کرده بودم و هر کدام از آنها مطالب گوناگونی را عنوان میکردند و همیشه حرف حساب آنها شناخت بیشتر احساسات و عشق به کودکان بود؛ روزی کتابی را خواندم که با رسیدن به یک جمله تمام وجودم مانند یک علامت سوال شد؛ آنجا نوشته بود ما باید نسبت به یکدیگر عشق بی قید و شرط داشته باشیم، چقدر این واژه ها مرا را قلقلک میداد، انگار نوید صلح بود و دیگر نمیخواست منتظر بازگشت محبت از دیگران باشیم، برایم جالب بود تا اینکه گذشت و وارد کنگره شدم و با کنار هم قرار دادن آن واژهها فهمیدم عشق بی قید و شرط فقط متعلق به مادر و فرزند نیست، بخشیدن از شیره جان مربوط به افراد نزدیک یا خانواده نیست، جایی را پیدا کرده بودم که بی مزد و منت در جستوجوی کمک و یاری رساندن به همدیگر بودند، ته قلبم به این دلیل قرص و محکم شد و من ماندم.
از محبت خارها گل میشود؛ به راستی چقدر این جمله با محتوا و معنادار است، چقدر نزدیک به مسافرانی است که بارها خار بی مهری و سردی وجودشان را در بند بند احساسمان کردند و به دلیل تخریبهای فراوانی که داشتند از کنار آن گذشتند و ما در تنهایی خودمان سوختیم و ساختیم؛ اما چگونه ورق این خار و بی مهری به گل تبدیل شد ، چگونه بعد از گذشت ۱ سال رهایی مسافرم تبدیل به با محبت ترین و منصف ترین و مهربان ترین انسان روی زمین شد؛ جواب در قلب من همسفر است، که گفتم خداوندا من به او لبخند میزنم و تو نیز به من لبخند بزن و این چنین محبت بی قید و شرط در درون من و او شکل گرفت.
در وادی محبت انسان تبدیل به ظرف پر از محبت میشود و دیگر برایش مهم نیست این محبت را کجا استفاده کند چه دشت باشد چه خار یا گل و یا حتی چیز بی ارزش، بی قید و شرط مثل باران شروع به باریدن میکند همیشه محبت کردن و عشق ورزیدن را دوست داشتم، اما مرام مسلک محبت کردن را نمیدانستم و با گذشت زمان در کنگره متوجه شدم انسان میبایست قدر و اندازه کسی که به او محبت میکند را بداند، نسانی که توان بخشیدن محبت را ندارد مانند ظرف خالی است که نمیتوان با هیچ چیز آن را پر کرد؛ برای اینکه مشت خود را پر کنیم میبایست دست خود را باز کنیم و دادن محبت به دیگران همان باز کردن مشت است.
در این هستی که همه چیز هست و هیچ چیز نیستی نیست، ما برای رسیدن به معنای واقعی محبت میبایست در برابر اضداد قرار بگیریم و این کلمات که همگان از آن فراری هستند مکملی برای رشد و پیشرفت انسان است؛ مانند تاریکی و روشنایی، سیاه یا سفید، ترس و شجاعت، قهر و آشتی نیروهای منفی در صدد این هستند که با همراه شدن اضداد، انسان را به سمت کینه و نفرت سوق دهند، اما زمانی که انسان معنای واقعی محبت را پیدا میکند دیگر در پی جنگ و خونریزی نیست.
همه چیز عشق است و هستی و نیستی در عشق شناور هستند؛ زمانی که این قسمت از وادی را گوش دادم این تکه از وادی خود نهایت عشق بود بارها آن را گوش دادم و از شنیدنش سیر نمیشدم؛ چرا که فکر میکردم معنای عشق یعنی رابطه عاشقانه با یک جنس مخالف و نمیدانستم همه چیز این هستی عشق است ،چه زیبا گفتند که خداوند عشق است، زمین و آسمان عشق است، تمام معتادان، کودکان و بیماران جهان عشق است.
نگارش: همسفر فاطمه(م ر) رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
ویراستاری و ثبت: همسفر آزاده دبیر سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
144