بدون تردید خداوند بر بنده خود به خاطر شدت محبت به فرزندش رحم میکند. حس قشنگی است؛ دیدن اسم فرزندت در لیست قبولشدگان کنکور و رشتهای که آرزویش را داشتی. دو سال به خوبی طی شد که زمزمه انصراف از تحصیل و گرفتن دفترچه خدمت کرد؛ گریهها و التماسهایم کارساز نبود و در اندک زمانی هر دو را به انجام رسانید؛ از تحصیل انصراف داد و عازم خدمت به تهران شد. تماسهای هر روزه او و بیقراریهایش دلتنگیهایم را بیشتر میکرد اما او بیقرار چیز دیگری بود و من این موضوع را نفهمیدم. این دو سال هم با تمام سختیهایش گذشت و حالا دیگر باید شغلی برمیگزید؛ مشاغل متعددی را معرفی کردیم اما میگفت کار در شرکتها و کارخانهها را دوست ندارد؛ باز هم دلیل کارهایش را متوجه نشدیم.
مدتی بود پدرش به سیگار کشیدن او مشکوک شده بود؛ در اتاقش به جستجوی سیگار بود که بسته پودری کوچکی پیدا کرد، حال خودش را نمیفهمید، تعادلش را از دست داده بود و فقط فریاد میزد؛ میخواست او را به کمپ ببرد ولی با تعریفهای خشونتباری که از کمپ شنیده بودم، خواهش کردم آرام شود تا فکر بهتری بکنیم؛ شوک عجیبی بود؛ به ناگاه در هم شکستیم؛ چند ساعتی که گذشت پسرم گفت یکی از دوستانم به کنگره۶۰ میرود؛ نام غریبی بود؛ اصلاً اعتماد نداشتم؛ از همسرم خواهش کردم تا به همراه فرزندم به آنجا برود، از نزدیک ببیند و تحقیق کند؛ پذیرفت و اولین جلسه را با او رفت؛ با پرسوجوهایی که کرده بود دلش آرام گرفت.
پسرم حدود سه ماه را به تنهایی به کنگره رفت. چندین مرتبه میگفت آن جا همه همسفر دارند و ای کاش یکی از شما همسفرم میشدید؛ پس از سه ماه، یک روز پنجشنبه فقط برای کنجکاوی همراه او به کنگره آمدم؛ اصلاً قصد ماندن و ادامهدادن نداشتم. روز خوبی بود؛ آن روز شاهد رهایی مصرفکنندگانی بودم که نام مسافر داشتند و در مشارکتهایشان از شخصی به نام مهندس دژاکام تشکر میکردند و این رهایی و درمان را مدیون ایشان بودند؛ همانجا به دنبال مهندس دژاکام بودم که سفارش مسافرم را بکنم ولی پاسخی که شنیدم این بود که مهندس دژاکام اینجا حضور ندارند؛ ایشان بنیانگذار کنگره۶۰ هستند و شعبههای زیادی را در ایران برای درمان مصرفکنندگانی که خواستار رهایی از اعتیاد هستند، بنا نهادهاند؛ نور امیدی در دلم جوانه زد، عزمم را جزم کردم که همسفر مسافرم شوم؛ آمدم، آموزش گرفتم و حالم تغییر کرد.
از راهنمایان عزیزم آموختم باید خواسته رهایی داشته باشی تا رها شوی؛ باید تابع قوانین و فرامین باشی تا به نتیجه برسی؛ باید فرمانبردار باشی تا به فرماندهی برسی و آنگاه که همه را دریافت کردی، تلاش کنی و بهای حال خوب و دریافتهای مطلوبی که از کنگره داشتی را پرداخت کنی. آنانی که حال خوش را اینجا به تو هدیه میکنند راهنمایان بزرگواری هستند که گذرگاههای سخت را طی کرده و به درمان رسیدهاند و اینک زکات رهایی خود را پرداخت میکنند. بابت وجود چنین مکانی شاکر خداوند بزرگ و قدردان جناب مهندس دژاکام هستم و از صمیم قلبم از ایشان و راهنمایان بزرگوارم سپاسگزارم.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
305