روزی که قرار بود برای رهایی مسافرم به پارک طالقانی برویم من از یکی از همسفرها پرسیدم چطور بود؟ گفت: خیلی طول نکشید و رفتیم و ظرف نیمساعت کارمان تمام شد و آمدیم خانه. ولی زمان خودم که فرا رسید اینطور نبود شب راهنمای عزیزم گفتند: من کنار آلاچیق آقای مهندس منتظر هستم، گفتم من که نمیدانم کجاست ولی چشم پیدا میکنم آن شب مسافرم شیفت بود و من تنها در خانه بودم البته دخترم بود ولی چیزی به او نگفتم. هر وقت کسی میگفت استرس دارم من میگفتم نمیدانم استرس چیست؟ ولی آن شب من تا صبح قلبم تندتند میزد و تمام! خاطرات این چندین سال زندگی کنار مسافرم مرور شد همراه با تمام ضدارزشهای این چندین سال.. تا صبح گریه کردم برای سلامتی خانواده مهندس دعای مجیر خواندم. برای سلامتی راهنمای مسافرم آقای مغانی یاسین خواندم و آرام نشدم. با راهنمای خوبم تماس گرفتم و اگر این کار را نمیکردم حتما تا صبح دوام نمیآوردم. با صحبتهایشان من را آرام کردند و انرژی خوبی گرفتم ولی هنوز قلبم تند میزد و از ساعت شش صبح آماده بودم. بعد از رسیدن به پارک مسافرم با راهنمایشان به دنبال کارهای رهایی رفتند، من هم مثل پرندهای که بعد از یاد گرفتن پرواز از لانه پر میزند شروع کردم به پرواز. حس من مانند رسیدن عاشق بود به معشوق. وقتی به خودم آمدم دیدم در حال سلام و علیک با آقای مهندس هستم، بی راه نیست اگر بگویم یک لحظه دنیا برایم ایستاد. حس کسی را داشتم که در حرم امام رضا برای اولین بار دستش به ضریح میرسید، زنگ زدم به راهنمای مهربانم و با فهمیدن که کجا هستند به سمت او حرکت کردم وقتی مرا بغل کرد حس مادری را داشتم که بعد از چند ماه فرزندش از سربازی برگشته است، بسیار حس خوبی بود، حس رهایی از ضد ارزشها، حس عاشق و معشوق حس مادر فرزندی و من آنجا برای خانم ماهرخ عزیزم عاقبت بخیری و سربلندی از قادر مطلق خواستم. انشاالله همه مسافرها و همسفرها حس مرا تجربه کنند. من تا دو روز قلبم آرام و قرار نداشت و برای همه حس خوب خواستم. در آخر هم تشکر میکنم از راهنمای خوب مسافرم آقای مجید مغانی و راهنمای عزیز و مهربان خودم خانم ماهرخ.
نویسنده : همسفر بانو رهجوی راهنمای همسفر ماهرخ (لژیون اول)
رابط خبری : همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ماهرخ (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال : راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
183