English Version
This Site Is Available In English

انضباط؛ احترام می‌آورد

انضباط؛ احترام می‌آورد

هشتمین جلسه از دوره شصت و ‌دوم از کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر، با استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر اسماعیل و دبیری مسافر مهدی، با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره 60» و جشن یک سال رهایی مسافر مهرداد پنج‌شنبه 23 اسفندماه 1403 ساعت 15:30 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان علی هستم یک مسافر.
ضمن قبولی طاعات و عبادات همه عزیزان، خداوند را شاکرم بابت این فرصتی که در اختیارم قرار گرفته تا در این جایگاه حضور داشته باشم و آموزش بگیرم. خدا قوت می‌گویم به همه خدمتگزاران نمایندگی خلیج فارس بوشهر.

دستور جلسه امروز شامل دو قسمت است: قسمت اول نظم، انضباط و احترام در کنگره 60 و قسمت دوم تولد یک سال رهایی مسافر مهرداد، مسئول نشریات و مرزبان پارک.
نظم یعنی رعایت قانون، یعنی رعایت اصول و ضوابط و مقررات موجود در کنگره ۶۰، مانند پوشیدن لباس سفید، حضور به موقع در جلسات آموزشی و احترام به جایگاه‌هایی که در کنگره وجود دارد و به طور کلی نظم در کنگره یعنی رعایت اصول و مقررات حاکم بر کنگره. حالا اینکه یک فردی در این نظم قرار بگیرد، می‌شود منضبط. انضباط از کلمه "ضابط" می‌آید. وقتی ما مقررات را رعایت می‌کنیم، خود به خود می‌شویم یک ضابط، یعنی فردی که پایبند اصول و مقررات است.

اگر ما در کنگره در چارچوب این نظم قرار گرفتیم، به مانند ضابط قضایی، آدم ضابطه‌مندی هستیم و از نظم و مقررات پیروی نموده‌ایم و می‌شویم انسانی منضبط. اگر در چارچوب انضباط و ضابطه قرار نگرفتیم، در چارچوب رابطه قرار گرفته‌ایم، یعنی رابطه را بر ضابطه ترجیح داده‌ایم و همه چیز بر مبنای دوستی و رابطه فی‌مابین می‌شود. حالا هر فردی که در این چارچوب نظم قرار بگیرد، احترامش هم بیشتر است. هرچقدر افراد در این نظم بیشتر خودشان را نشان بدهند و منضبط‌تر باشند، احترامشان بیشتر خواهد بود و در واقع محرم می‌شوند.

وقتی ما می‌گوییم نظم و انضباط و احترام در کنگره، یعنی باید به جایگاه‌ها احترام گذاشت. باید به راهنما، مرزبان و مسئولین و خدمتگزاران احترام گذاشت. هر مسئله‌ای در کنگره دارید، باید با راهنما و سپس مرزبان و ایجنت نمایندگی درمیان بگذارید و ایجنت محرم‌ترین فرد در شعبه می‌باشد.

قسمت دوم دستور جلسه، تولد آقای مهرداد عزیز است. تبریک می‌گویم به خودش و خانواده محترمش.
مهرداد وقتی وارد کنگره شد، به صورت سقوط آزاد وارد شد. به میزان بسیار زیادی قهوه مصرف می‌کرد و از نظر من تخریبش از یک مصرف‌کننده خیلی بیشتر بود. قبول نمی‌کرد که دارو مصرف کند و فکر می‌کرد که پاکیش خراب می‌شود. اما خیلی زود این باور برایش شکل گرفت که درمان در کنگره شصت امکان‌پذیر و راحت است.

این را هم اضافه کنم که لطف بچه‌های سفر اولی که جلوتر از خودش بودند، خیلی بهش کمک کرد. بچه‌های سفر اولی که چند ماه سفر می‌کنند و بچه‌های سفر دومی، مخصوصاً افرادی که تازه رها شده‌اند، باید خیلی مراقب باشند. واقعاً این یک رسالت خیلی بزرگی است. تازه‌واردی که وارد کنگره می‌شود، اصلاً من را نگاه نمی‌کند، بلکه به یک سفر اولی و یک سفر دومی که تازه رها شده است نگاه می‌کند. این را بدانیم که رسالت مهمی است و باید مراقب باشیم که رفتارمان چگونه است.

مهرداد واقعاً حرف گوش کن بود و پنهان‌کاری نمی‌کرد. فقط کمی عجول بود که طبیعی است. بالاخره بهد از ده ماه سفرش را به پایان رساند و بالا و پایین‌های زیادی داشت. اما خدا را شکر که همه را عبور کرد. این خیلی ارزشمند است و من به او تبریک می‌گویم. امیدوارم که در زندگی‌اش، خودش و خانواده‌اش در مسیر خدمت به کنگره و خدمت به خانواده‌شان همیشه سالم و مصمم باشند.

پیام تولد:
مهرداد عزیز؛ شما با کوشش خود راه بر افراد خواهان رهایی هموار می‌نمایید، قدردان فرصت و شکرگذار این نعمت الهی باشید. اولین سال رهاییتان مبارک‌باد.

اعلام سفر:
آخرین آنتی‌ایکس مصرفی تریاک و شیره، 11 ماه و 1 روز سفر کردم، به راهنمایی مسافر علی، رهایی 1 سال و 4 ماه، سفر درمان سیگار داشتم رهایی 1 سال و 2 ماه، ورزش در کنگره والیبال

آرزوی مسافر:
آرزو دارم شال راهنمایی را دریافت کنم.

سخنان مسافر مهرداد:
سلام دوستان، مهرداد هستم، یک مسافر.

خیلی خوشحال هستم که الان اینجا هستم و چه لحظه‌های قشنگی است. خدا را شکر که امروز اینجا هستم. کنگره و آقا علی و آقا حجت و خانم فاطمه باعث شدند که من و خانواده‌ام زندگی خوبی داشته باشیم. تشکر می‌کنم از مرزبانان و همه خدمتگزاران شعبه.

خداوند دست من را گرفت و با همسفرم به کنگره آمدم. نمی‌دانستم چه اتفاقی قرار است برایم بیفتد. این پیام تولد را که خواندم یعنی باید بمانم و خدمت کنم. از خدای مهربان می‌خواهم که این فرصت را به من بدهد تا بتوانم قدر جناب مهندس و کنگره را بهتر بدانم، قدر راهنمای خودم را بدانم و همچنین قدر آقای حجت و خانم فاطمه و همسفرم را بدانم که واقعاً سنگ صبورم بوده و هست.

من تخریب خیلی بالایی داشتم. خیلی‌ها می‌گویند هروئین و شیشه تخریبش بالاست، ولی من می‌گویم سقوط آزاد از همه چیز بدتر است. واقعاً روزی که آمدم، آقا علی که با من صحبت کرد، گفتم آقا فقط روزی پنج تا قهوه می‌خورم و بیشتر هم آمده‌ام برای ترک سیگار، می‌گفتم ترک سیگار چون هنوز اعتقادی به درمان نداشتم.

از آقا فیروز هم خیلی سپاسگزارم. واقعاً دو سال است که یک ساعت و نیم راه می‌آیم و می‌روم و هر چیزی که به من گفتند، گفتم چشم. توانستم خوابم را درست کنم و تنظیمش کنم. خدا را شکر که یاد گرفتم خواب یکی از مهم‌ترین آیتم‌های بازسازی جسم است.
از راهنمای خودم آقای علی تا روزی که زنده هستم سپاسگزارم، نمی‌توانم این لطف و محبت ایشان را جبران کنم. فقط می‌توانم یک خدمتی با یک شال خیلی قشنگ بر گردنم داشته باشم که بتوانم حداقل دست چند نفر را بگیرم و به رهایی برسانم.

سخنان راهنما همسفر فاطمه:
سلام دوستان، فاطمه هستم، یک همسفر.

یک سال رهایی خانم محبوبه عزیز را به خودش و مسافرش تبریک می‌گویم. خدا را شکر که از روزی که آمدند، هر حرفی که به او زدم، هر چیزی که می‌خواستم، انجام داده است. کارش خیلی نظم داشت و طبق همان دستور جلسه‌ای که این هفته هم هست، واقعاً با نظم کارهایش را انجام می‌داد.
او برای هدفش تلاش کرد و به دست آورد. این فقط به خاطر این بود که یک چیزی از درون، هدایتش می‌کرد و آن نور هدایت بود که در درون خودش پیدا کرده بود. او می‌خواست ادامه بدهد تا به آن نور اصلی برسد. خدا را شکر که دارم این روز را می‌بینم. امیدوارم همین‌طور ادامه بدهد و به جایگاه راهنمایی برسد.

سخنان همسفر محبوبه:
سلام دوستان، محبوبه هستم یک همسفر.
از آقای مهندس، خانم فاطمه و آقا علی، راهنمای مسافرم و آقا حجت، راهنمای ویلیام، تشکر می‌کنم. خدا را شکر می‌کنم که در کنگره هستم و با این حال خوب و تحت آموزش‌های ناب کنگره قرار دارم، قبل از ورود به کنگره، در خانه ما نظم و انضباط و احترام وجود نداشت. مهرداد که می‌رفت با دوستانش، شب‌نشینی می‌کرد تا ساعت چهار و پنج صبح نمی‌آمد. بعد ما باید سکوت می‌کردیم تا بخوابد و بعد که از خواب بلند می‌شد، دوباره می‌رفت بیرون و ما باید کارهایمان را انجام می‌دادیم.

چند روزی می‌رفت بوشهر و می‌گفت می‌خواهم بروم بوشهر. من خیلی کنجکاو بودم که چه کار می‌کند. تا ساعت نه شب نمی‌آمد. بعد با همدیگر بحث و سر و صدا راه انداختیم که تو کجا می‌روی؟! او به ما نمی‌گفت. تا یک سه‌شنبه به ما گفت که نخواب، کارت دارم، می‌خواهم یک چیزهایی بهت بگویم، گفتم من با کسی کاری ندارم و به ما هیچ ربطی ندارد که کجا می‌روی.

تا اینکه آمد و گفت من یک جایی می‌روم به نام کنگره ۶۰. گفتم کنگره چیست؟ گفت یک جایی است که خیلی‌ها به رهایی از اعتیاد رسیدند. گفتم تو که ترک اعتیاد داری؟ گفت حالم خوب می‌شود و سر موقع دارو می‌خورم و هر کاری که می‌خواهم، سر موقع انجام می‌دهم. باید پنجشنبه به عنوان همسفر با من باشی.

هفته اول نتوانستم بیایم، ولی هفته دوم رفتیم. با خودم گفتم خدایا، اینجا کجاست؟ موقعی که خانم صدیقه، من را در آغوش گرفت، گفتم خدایا! انگار یک نوری در دلم روشن شد. مسافرم بعد از جلسه می‌گفت چطور جایی بود؟ گفتم هیچی سر در نیاوردم، ولی جای خوبی بود و واقعاً انرژی گرفتم. نمی‌فهمیدم چطور، هیچی هم نمی‌فهمیدم که آن‌ها چه می‌گویند.

از خانم مرجان تشکر می‌کنم که خیلی دلگرمی به ما داد و ما را نگه داشت. بعد از سه جلسه، گفتند هر کسی که دوست داری را می‌توانی به عنوان راهنما، انتخاب کنی. جشن همسفر بود و خانم فاطمه نگهبان جلسه بود. خدایا، من هر چه نگاه می‌کردم، این مهر خانم فاطمه در دل ما نشسته بود. هر چه نگاه می‌کردم، نمی‌توانستم به کسی دیگر نگاه کنم.

اوایل فقط گوش می‌دادم و می‌گفتم این‌ها چه می‌گویند. تا اینکه خانم فاطمه با صبر و حوصله وقتشان را در اختیار من گذاشت و من هم در کنارشان به آرامش رسیدم. از خانم نساره هم خیلی تشکر می‌کنم که دوشنبه‌ها همسفرم بود و من را در این مسیر همراهی کرد.

نگارش: مسافر مهدی (لژیون هشتم)
ویرایش: مسافر علی‌اکبر (لژیون یکم)
ثبت: مسافر اسماعیل

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .