مرکز تمام هستی، بر عشق بنا شده است.
این سخن، عظیم و بزرگ است. گفتم مرکز، زیرا در انسان هم یک مرکزی هست که به آن قلب میگویند و جایگاه عشق است و اگر کسی غمگین باشد و یا کسی را دوست داشته باشد، بر روی قلب خود دست میگذارد. سیستمِ جسم، عقل و ایمانِ انسان هم، گویی به فرمان همین قلب حرکت میکند.
قدرت مطلق، برای خلق ما در آفرینش از نیروی عشق به کار برده است. ذرات عشق و محبت در تمامی وجود ما رد و بدل میگردد و به ما توان حرکت از سکون را میدهد، هر روز دوام بیشتری مییابد و ما را هر قدر که بیاییم و برویم، به مرکز دایره، نزدیکتر میگرداند و نه تنها به انسانها و موجودات دیگر، بلکه به درختان، به جویهای جاری، به نسیم باد و به دشت و کوهها و ... احساس نزدیکی میکنیم و از وجود آنها لذت میبریم و لازم میبینیم که نگهبان آنها باشیم و در زیاد شدن درختان و تمییز بودن آنها قدم های مفیدی برداریم.
چه چیزی زیباتر از این عمل است که با تمام وجودت دوست بداری؟!
عشق؛ یعنی گذشتن از خویش و آنچه که او به شما داده و پرواز در بیکران و یا اینکه گذشتن با آگاهی و با ظرافت و پیبردن به جهان هستی که در آن، ما و شما هر یک سهمی داریم، برای دادن محبت که عصاره جان هر یک از ما است.
عشق؛ قامتها را راست، اندیشهها را پاک و حیات را برای گزینشِ بهتر در انسان، تقویت و انسان را خلاق به جهت تمامی علوم آماده میگرداند.
در نهایت، کلمات را شما در کنار هم قرار میدهید، خانه را شما درست میکنید و همینطور گلها را شما میکارید، پس آنگونه بکارید که قابل نفوذ برای کسانی که از مرکز گریزانند، نباشد. این کار سخت است، اما میشود.
بدون عشق، نمیتوان از عشق سخن گفت.
من خود یک عاشق هستم و خواهم بود.
منبع: کتاب عشق وادی چهاردهم (عقاب سفید)
نویسنده و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهره(لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بندرعباس
- تعداد بازدید از این مطلب :
82