سالها بهدنبال محبت و عشق گمشدهام میگشتم، بارها به بنبست خوردم؛ ولی دست از خواستهام برنداشتم. دائماً برای گدایی محبت از عزیزان و اطرافیان در تلاش بودم، برای اینکه به وجود خود ارزش دهم، خود را در درون محبت آنها جستجو میکردم؛ اما غافل از اینکه قدرت مطلق، گوهر محبت را در درون خود من نهاده بود، کافی بود برای به دست آوردن آن، به شناخت و علم به خویشتن و جهان اطراف از دیدگاه الهی به وجود باارزش آن پی ببرم.
گوهر درون من، آنقدر گرفتار تیرگی، ناخالصی، گلولای و رسوب ناخالصیهای نفس اماره شده بود که اصلاً درخشش آن را با وجود داشتهها، تحصیلات و دستآوردهایم، نمیدیدم. درحالی که خود را موجودی بیارزش و بیهدف با گذشتهای از دسترفته، حالی خراب، و آیندهای گمشده میدیدم، در منجلاب افسردگی دستوپا میزدم؛ اما عشقِ قدرتِ مطلق و باران رحمت حق، باریدن گرفت و راه ورود به مسیر کنگره را به من نشان داد، راهی که کنگره مرا با آن مأنوس کرد، با تفکر درست، احساس ارزشمند بودن، سعی و تلاش در جهت رفع مشکلات، شناخت صور وجود خویش و پذیرفتن مسئولیت حیات، حرکت و تلاش به جهت تزکیه و پالایش خود، گوش دادن به ندای درون، پیدا کردن راه حل مشکلات، برداشت و درک از وجود آنها در تکامل زندگیام و با حرکت، راههای تازهای به روی من باز کرد.
کنگره راه جبران خسارتهای گذشته از خود و دنیای اطراف را به من آموخت که باید با تمرین و مُمارست در رسیدن به عمل سالم، نقطه تحمل خود را در انجام ارزشها افزایش و در ضدارزشها را پایین آورم و آنگاه نور امید دیگری در وجود من تابید که دریافتم بسیار تا بسیار نسبت به قبل تغییر کردهام.
من با عبور و زندگی در ۱۰ وادی نسبت به گذشتهام، متفکرتر، خردمندتر، عاقلتر، صبورتر، امیدوارتر و شادابتر شدهام و با اعتماد به نفس بالاتر، راه مستقیمی را که شروع کردهام ادامه دادم، با علم به اینکه اگر ارتباط خود را با منبع نور حفظ کنم، تلاش خود را مانند: یک چشمه جوشان حفظ نمایم و به تلاش و خروش ادامه دهم، به هدفهای خود در زندگی دست مییابم.
تمام این آگاهیها در متون کنگره۶۰ و زندگی در۱۳ وادی مرا به دروازه محبت و عشق نزدیک کرد، محبتی که با شناخت و آگاهی نسبت به خود و دنیای اطراف به وجود آمد، محبت به تمام خلق برای من شکل گرفت، عشق برایم معنا شد و خود گمشدهام را در کنگره یافتم. حال با محبت به تمام مخلوقات خداوند نگاه میکنم و تمام آنها را نشانهای از وجود زیبای آن میبینم، تمام حسهای من که قبل از کنگره تماماً بسته شده بودند با امواج عشق موجود در کنگره، ذرهذره جان گرفت، قدرتمند، خالصتر و زیباتر شدند. حال حکمت زندگیِ سخت گذشتهام را میفهمم، با باز شدن حسهایم در کنگره ابتدا عاشق راهنمای خود و در ادامه عاشق کمالات وجود آقای مهندس و در مرحله بعد عاشق وجود خود شدم، لحظهای که همه، روز تولدِ مرا از یاد بردند عاشق سردار شدم و بعد عاشق خداوند که خود، عشق است.
چهقدر زیبا است، این سیر تکاملی که مطمئناً هیچگاه بدون علم، دانش، آگاهی و شناخت ابداً شکل نمیگرفت.
نویسنده: رابط خبری، همسفر سحر رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون چهاردهم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر سایت
ارسال: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی فردوسی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
129