ای کنگره شصت، تو پناه قلبهای شکستهای.
اینجا قصه رنجها و اشکها به نغمه امید و رهایی بدل میشود. چه شبهایی که در تاریکی اعتیاد، ستارهای برای دیدن نداشتم و تو ماه تابان زندگیم شدی. تو فقط یک مکان نیستی؛ بلکه یک آغوش گرم هستی که من را از سرمای ناامیدی نجات دادی. صدای هستی که در گوشم زمزمه میکند: هنوز فرصت هست و هنوز میتوانی دوباره شروع کنی. اینجا یاد گرفتم که زخمهای گذشته را التیام دهم، کینهها را دور بریزم و با عشق به استقبال فردایی روشن بروم. یاد گرفتم که خودم را ببخشم و به انسان بودنم افتخار کنم.
کنگره شصت، تو خانه دوم من شدی؛ جایی که میتوانم بینقاب خودم باشم و از قضاوتها نترسم. جایی که میتوانم با صدای بلند فریاد بزنم: من زندهام، من قویام، من لایق بهترینها هستم. از اعماق قلبم از جناب مهندس دژاکام سپاسگزارم که این دریای رحمت را به روی من گشود. از راهنماهای مهربان که با دلسوزی و فداکاری چراغ راه ما هستند، ممنونم و از همسفران صبور که با همدلی و درک به ما توان میبخشند، قدردانی میکنم.
کنگره شصت، تو به من درس زندگی دادی.
یادم دادی که عشق بزرگترین نعمت است، امید آخرین روزنه نور است و ایمان قویترین سلاح است. حالا با قلبی سرشار از عشق و امید و با افتخار میگویم: من عضوی از خانواده کنگره شصت هستم و برای همیشه قدردان این معجزه خواهم بود. در این خانواده، عشق و احترام را جایگزین خشم و نفرت میکنم. آموزش و آگاهی را جایگزین جهل و نادانی و امید را جایگزین ناامیدی میکنم.
امیدوارم در این دلنوشته حس و حال خودم را به شما منتقل کرده باشم.
مسافر علیرضا، لژیون ششم
شعبه محمدیپور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
89