مهربان باش که این عمر گران میگذرد
قدر این لحظه بدان چرخ زمان میگذرد
زمان زیادی از زندگی مشترکمان گذشته بود و با توجه به تمام تلاشی که از جان و دل میکردم نمیتوانستم نظم و انضباطی که مد نظرم بود را در زندگی به خوبی ایجاد کنم چون برای مسافرم نه ساعت اختراع شده بود و نه آراستگی ظاهری برایش اهمیت داشت؛ اصلاً رابطهای با مرتب بودن و نظم نداشت اما بر خلاف این ویژگیهایش همسر و پدری بسیار مهربان، مردمدار، خانواده دوست و فروتن بود؛ وقتی سرحال و روبهراه بود برای ما از جان مایه میگذاشت.
اوایل متوجه نبودم چرا گاهی بیمقدمه از کوره در میرود؛ ناگهان تمام حسهای خوب و رفتارهای بزرگ منشانه از وجودش دور شده و تبدیل به مردی تندخو، عصبی و حال خراب کن میشد؛ پس از مدتی متوجه شدم او به تریاک و شیره اعتیاد دارد؛ وقتی زمان مصرف مواد میرسید جنسش عوض میشد و دیگر هیچ تعادلی روی رفتار و کردارش نداشت؛ کمکم از مصرف تفریحی مواد به مصرف دائمی رسید و به قدری درگیر موضوع اعتیاد شد که دیگر من و دو فرزندم که بزرگ شده بودند و بیشتر به حمایت و پشتیبانی پدرشان نیاز داشتند رفتارهایش را درک نمیکردیم؛ تمامی حرفها و حرکاتش آزاردهنده بود؛ حس او هم نسبت به ما کمرنگتر شده بود طوری که همگی فکر میکردیم دیگر محبت و صمیمیت قبل بین ما وجود ندارد و روزبهروز از هم دورتر میشدیم.
مسافرم به هر دلیل و بهانهای برای مصرف مواد از خانه فراری بود؛ وقتی هم که نشئه و سرحال بود دیگر نمیتوانستیم حضورش را در خانه تحمل کنیم؛ هیچکدام نمیتوانستیم حتی به افکار و اندیشههایمان نظم بدهیم اگر هم این اتفاق میافتاد آنقدر پریشانحال بودیم که نمیتوانستیم افکارمان را عملی کنیم. این بههمریختگیها باعث شده بود دخترم از من درخواست کند تا از پدرش جدا شوم؛ پسرم هم میگفت بهتر است پدر را تحویل کمپ بدهیم و این من بودم که با یک دنیا فشار روحی و عصبی باید همه چیز را مدیریت میکردم؛ چقدر سخت و طاقتفرسا بود که بین همسر و فرزندانم تحت فشار قرار گرفته بودم؛ باید مقاومت میکردم تا زندگی چندین سالهام خراب نشود و فرزندانم آثار مخرب طلاق را تجربه نکنند.
خداوند مهربان به واسطه و پیشنهاد یک دوست، اذن ورود ما را به کنگره صادر کرد و پیام کنگره به من و مسافرم رسید؛ ما همزمان با هم وارد کنگره شدیم و با آغوشی باز و پر از عشق و محبت از ما استقبال شد؛ با آموزشهای نابی که از راهنمایان بامحبت و فداکار گرفتیم تمامی تلاشهای من به نتیجه رسید و نه تنها نظم و انضباط در زندگی ما شکل گرفت بلکه حسهای زیبای از دست رفته مسافرم هم برگشت و عشق و محبت و آرامش دوباره بین ما به شکل زیباتری ایجاد شد. من از خداوند، جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان بسیار سپاسگزارم که با گذشت و بزرگواری تمام این زیباییها را به ما و امثال ما هدیه میدهند؛ در نهایت از تمام خدمتگزاران صدیق در این سیستم نهایت تشکر را دارم.
نویسنده: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر شیدا رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون یازدهم)
ویراستار: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیستوچهار)
ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
318