هشتمین جلسه از دور دوم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران نمایندگی لامرد با استادی مسافر محمد، نگهبانی مسافر کوروش و دبیری مسافر اسماعیل، با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره 60» روز دوشنبه 20 اسفندماه 1403 ساعت ۱۶ برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر.
سپاسگزار خداوند هستم که راه کنگره را به من نشان داد و از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را برای ما فراهم کردند تا دوباره بتوانیم مسیر خود را پیدا کنیم. همچنین از ایجنت شعبه آقای پوریا که به بنده اعتماد کردند و مسئولیت آشپزی در ماه مبارک رمضان را به من واگذار کردند، سپاسگزارم.
ماه رمضان ماه برکت است و امیدوارم که سفرهمان رنگینتر شود و برکت ماه رمضان نصیب همه ما شود.
فکر میکردم برای من زود است که بیایم اینجا بنشینم و باید هنوز آموزش بگیرم، اما این اجازه صادر شد که در این جایگاه خدمت کنم. آقای مهندس گفتند اعتبار هر مسجد از متصدی آن است و متصدی اینجا هم آقا پوریا هستند. از ایشان سپاسگزارم که به من اعتماد کردند و این جایگاه را در اختیار من قرار دادند.
دستور جلسه، نظم، انضباط و احترام در کنگره ۶۰ است. در گذشته، احترامها رنگ و بوی بیشتری داشت، اما هرچه این نسلها جلوتر میروند، دنیا پیشرفتهتر میشود و احترامها هم کمرنگتر میشود. ما اینجا آموزش میبینیم که انشاءالله برگردیم به همان زمان قبلی که حتی جلوی پدر و مادر، پای خودمان را دراز نمیکردیم و به بزرگترها احترام میگذاشتیم.
در مورد نظم، همه شما میدانید که جناب آقای مهندس گفتند: "نظم در کنگره مانند نظم ارتش است که باید رعایت شود." نظم یعنی قرار گرفتن هر چیزی سر جای خودش. وقتی هر چیزی سر جای خودش قرار بگیرد، دیگر نیازی نیست دنبال آن بگردیم. مثلاً کفشمان را در جا کفشی بگذاریم، جورابمان را سر جای خودش بگذاریم و کلیدها را هم در جایی که همیشه آویزان میکنیم، آویزان کنیم.
میخواهم از گذشته خودم برایتان بگویم. در دوران قبل از مصرف، تحت سرپرستی عموی بزرگم بودم. او به ما میگفت و ما فقط یک کلمه "چشم" میگفتیم. حتی نمیپرسیدیم چرا به خانه فلانی نرویم یا با فلان گروه شبنشینی نرویم. این حرفها ادامه داشت تا زمانی که ازدواج کردم. چند ماه بعد از ازدواجم، یک جلسه در خانهام تشکیل شد و گفتم حالا که مستقل شدم، اجازه نمیدهم کسی در زندگیام دخالت کند. این اولین اشتباه زندگیام بود که به همه اعلام کردم و گفتم دیگر اجازه نمیدهم کسی در زندگیام دخالت کند.
در آن زمان، من به همه احترام میگذاشتم و در مسجد و حسینیه و دارالرحمه فعالیت میکردم. اذان میگفتم و به قبرستان میرفتم. وقتی کسی به رحمت خدا میرفت، باید جلوتر از همه میرفتم و کارهایم را انجام میدادم. اما بعد از مدتی، به سمت مواد کشیده شدم و آن عزت و احترامی که داشتم، کمکم کمرنگ شد. خودم نمیفهمیدم چرا این احترام کمرنگ شده است.
بعد از مدتی، به دنبال راهی میگشتم که برگردم. در بیست و پنج سالی که مواد مصرف میکردم، هیچ جا را برای ترک، مثل کمپ و ... تجربه نکردم. تا اینکه اسم کنگره شصت را شنیدم. با یکی از دوستانم که در حال درمان و سفر در کنگره بود صحبت کردم و او گفت که کنگره شصت به بوشهر آمده است. من هم گفتم که میخواهم بیایم اما با شرایط راه دور و شغلی برای من امکانپذیر نبود. تا اینکه قرار شد یک لژیون به لامرد بیاید و در پارک بیرم تشکیل شود. وقتی آمدم، با ترس و لرز وارد پارک شدم. دو سه هفته اول به هیچکس نگفتم که به کنگره میروم، چون میترسیدم درمان و روش کنگره روی من جواب ندهد و اگر نشد دوباره برگردم.
خدا را شکر که آمدم و با راهنمای خوبم، آقای پوریا، آموزشهای کنگره را گرفتم. حالا یواش یواش دوباره دارم نظم و انضباطی که قبلاً داشتم را پیدا میکنم و میخواهم جایگاه خودم را در جامعه پیدا کنم. ما متعلق به یک جامعه هستیم و باید پذیرفته شویم. با نظم و انضباط و احترام گذاشتن است که میتوانیم جایگاه اصلی خودمان را به دست بیاوریم و به قول آقای مهندس، اگر نپذیرند، ما باید با رفتار و کردار خودمان این را ثابت کنیم.
ممنون که به صحبتهای من گوش دادید.




ثبت: مسافر اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
145