English Version
This Site Is Available In English

انسان‌ها مسافر زمان‌اند

انسان‌ها مسافر زمان‌اند

سلام دوستان رویا هستم یک همسفر.

«تجربه تنها معلمی است که اول امتحان می‌گیرد و بعد درس می‌دهد.»

همه انسان‌ها مسافر زمان هستند؛ اما زمان برای همه انسان‌ها یکسان نیست. من درست چند ماه بعد از ازدواج فهمیدم که مسافرم اعتیاد دارد و آن روز بدترین روز زندگی من بود. دنیا بر سرم خراب شد.

من فکر می‌کردم که یک فرد معتاد‌‌، همه دندان‌هایش سیاه و ریخته است یا رنگ به رخ ندارد، وقتی به مسافرم نگاه می‌کردم، اصلاً باورم نمی‌شد که معتاد شده است؛ چون اوایل اعتیادش بود. از مواد و بیماری اعتیاد چندان اطلاع و آگاهی نداشتم، به همین دلیل خودخوری می‌کردم.

من یک زنی بودم که همیشه خودش را در حد توان، فدای همسر یا عشق زندگی‌اش می‌کرد. وقتی دیدم همسرم معتاد شده، تمام غم و غصه‌های دنیا مال من شد و دنیا بر سرم آوار شد. ذره‌ذره آب‌شدن و سوختن مسافرم را می‌دیدم و جز نذرونیاز یا دلسوزی ناآگاهانه، کاری از دستم بر نمی‌آمد. با خودم می‌گفتم، خداوند من را به کدامین گناه مجازات می‌کند؟

از زمین‌وزمان شکایت داشتم؛ حتی از خدا. روزبه‌روز ناامیدتر می‌شدم؛ ولی بازهم ایستادگی می‌کردم و مسافرم را دلداری می‌دادم. می‌گفتم تو می‌توانی نجات پیدا کنی؛ ولی باید کمی اراده کنی.

چندین بار او را کمپ بستری کردم؛ ولی بلافاصله که از کمپ می‌آمد، دوباره سراغ مواد می‌رفت و مصرف می‌کرد و می‌گفت: دست خودم نیست.

قبل از اینکه به کنگره بیایم، به یک کلینیک مراجعه کردیم و دکتر گفت: ظرف مدت ۶ ماه بعد از خوردن متادون به رهایی می‌رسد و هر دوشنبه و پنجشنبه باید به جلسه بیایید. هر هفته به اصرار من یکی دو بار به جلسه می‌رفتیم؛ ولی مسافرم با اینکه متادون مصرف می‌کرد، همراه آن شیشه هم مصرف می‌کرد، به‌خاطر همین حالت توهم داشت. هر روز در زندگی‌مان دعوا و گریه‌زاری بود. آرزوی یک خواب راحت و بدون استرس در دلم مانده بود.

تا اینکه امسال اوایل بهار، افتتاح اولین روز کنگره ۶۰ در روستای ما بود. مسافرم با یک نامه در دست با خوشحالی به خانه آمد و گفت: رویا جان کنگره به روستای ما آمده است. خیلی خوشحال شدم. تازه متوجه شدم که همان خدایی که فکر می‌کردم، دیگر ما را نمی‌بیند، راه نجاتی به ما نشان داده است، آن هم در روستای خودمان.

خداوند مهربان، بزرگ‌ترین نعمتش؛ یعنی کنگره ۶۰ را برای ما و روستای ما فرستاده است. وقتی که وارد کنگره شدیم، در دنیای تاریکی‌ها و ناامیدی‌ها بودیم و با حالِ روحی خیلی بد وارد کنگره شدیم.

در آنجا دیدم که جمع بسیار صمیمی و دوستانه و عاری از هرگونه نفرت و دورویی بود. با آموزش‌هایی که از کنگره گرفتیم، فهمیدیم کنگره مانند یک هدیه ارزشمند از جانب خداوند بوده است.

آن زمانی که غم و غصه‌های زندگی به سراغم می‌آمد، کنگره کمکم می‌کرد که باز طعم لذت‌بخش خوشبختی را بچشم.

از آقای مهندس عزیز خیلی‌خیلی تشکر می‌کنم و از خداوند برای ایشان طول عمر باعزت خواستارم که زندگی دوباره را به همه ما هدیه دادند.

امیدوارم تمام کسانی که در باتلاق اعتیاد گیر افتاده‌اند، راه کنگره برایشان نمایان شود و اشک‌هایی که خانواده‌ها در اعتیاد عزیزانشان ریخته‌اند، تبدیل به اشک‌هایی شود که از سر شوق‌وذوق برای رهایی اعتیاد عزیزانشان جاری شود.

از اینجا دست‌های پر محبت راهنمای خوبم، همسفر مهری را می‌بوسم و از خداوند منان خواستار سلامتی برای ایشان هستم.

نویسنده: همسفر رویا رهجوی راهنما همسفر مهری (لژیون دهم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .