محبت بر مبنای تکامل است. امکان ندارد که انسان به مرحله تکامل برسد و فاقد محبت باشد اصلا چنین چیزی وجودندارد. نمیشود که انسان به درجه معرفت و کمالات بالایی برسد ولی محبت در وجودش نباشد. وقتی پایه و اساس محبت وجود دارد، ذره ذره هم تکامل حاصل میگردد. گویی همه چیز در انسان عوض میشود کردار، توقعات، کلماتی که بیان میشود و حتی شنیدنیها هم عوض میشود و همه چیز تغییر میکند.
زمانی که محبت نباشد، در دل انسانها کینه، خودخواهی و خودپرستی است و همه چیز به جهت منفی میرود و انسان پیشرفتی نمیکند.
وقتی مطالب را میخوانیم و بازگو میکنیم یا کتاب 60 درجه رامیخوانیم انسان خودش را جای آن موضوع قرار میدهد و بیشتر این مطالب برای ما اتفاق افتاده است و درکنگره به این مطالب همزاد پنداری میگویند.
وقتی انسان درگیر مشکلاتی میباشد مانند اعتیاد یا هرنوع مشکل دیگری دلتنگی میکند سعی و تلاش برای حل مشکلات میکند ولی قادر به حل آنها نیست و خیلی برای او سخت و دشواراست.
انسان باید این موضوع را درک کند ما از روز ازل بودیم، روزی که خدا گفت من پروردگار شما هستم، ما گفتیم بله و روز الس شروع شد. یک مرحلهای از حیات ما در آن زمان بودیم و تا پایان دوره هم هستیم. شاید چیزی یادمان نباشد حتماً دلایلی هست که ما هیچی یادمان نیست ولی این بوده و وجود داشته و از بین نخواهد رفت. چون طبیعت و خلقت همه چیز را لازم دارد و هیچ وقت نیروهایش را از بین نمیبرد. مثل یک مهندس پل ساز خیلی قدر و ماهر داشته باشیم و او را از بین ببریم. این نیروها ازبین نمیروند همیشه هستند و دائما این نیروها درحال کامل شدن و تکمیل شدن و گسترش دانش خود هستند.
محبت آغاز مشخصی ندارد، یعنی یک پایش میخورد به روز ازل تا به امروز و این محبت نمیدانیم از کجا شروع شد. حتی محبت بین دو نفر ممکن است الان نباشد و ممکن است از گذشتهها باشد و ادامه دارد. وقتی که این خلقت شروع شد و رسید به قیامت و اصطلاحا کهکشانها هم فرو خواهند ریخت تازه این یک مرحله است، و مرحله دیگر شروع میشود یعنی ابتدا و انتهایی برایش نداریم.
در بین بعضی از انسانها محبت خیلی بیشتر و در بین بعضی از انسانها خیلی کمتر میباشد. محبت به لمس و سخن نیست. اینکه خیلی زیبا و قشنگ بگویم دوستت دارم ممکن است این جزئی از محبت باشد. محبت یک نوع درس است و اگر محبت نباشد انسان به صراط مستقیم نمیرسد و به آرامش نمیرسد.
افکار و اندیشهی ما تعیین میکنند که در رنج و بدبختی باشیم یا درکمال آرامش و آسایش شاید یکی شغل سادهای داشته باشد و از امکانات حداقل کمتری برخوردار باشد ولی لذت خوبی از زندگی میبرد، و شاید یکی خیلی ثروتمند باشد ولی شب با قرص میخوابد و اصلا از زندگی لذت نمیبرد.برای محبت کردن باید علت محبت کردن را بدانی، باید دوست داشته باشی که محبت کنی با زور و اجبار نمیشود.
اگر فکر کنیم میبینیم همه چیز بر اثر سه قسمت تقسیم میشود طول، عرض، ارتفاع، صوت، نور، حس، جسم روان و جهانبینی. پایه محبت هم بر سه قسمت است برپایه دانایی، تفکر و تجربه مثل یک مثلث. در وادی چهاردهم مثلثی داشتیم به نام عشق که یک ضلعش جاذبه و یک ضلعش حس و یک ضلعش سایه است. وقتی میخواهی عاشق بشوی باید یک چیزی باشد. وقتی میگوییم سایه هم در این جهان و هم در جهان کالبد فیزیکی است و حتما یک چیزی باید باشد. جاذبه یک چیزی را از خودش ساطع میکند مثل گل که جاذبهاش بو و رنگاش است و انسان هم جاذبهای دارد. همیشه امواج پخش میکند و حس جاذبه را دریافت میکند.
محبت میشود سایهها، جاذبهها و حسها میشود عشق عام و خاص میشود و از محبت عشق زاییده میشود. وقتی محبت دارید، تمام سایهها را دوست دارید آدمها، درختان، حیوانات، کوه، دشت و صحرا را دوست دارید چون انسان بدون آنها نمیتواند زندگی کند و حتماً وجودشان لازم است.
ما خیلی خوب در کنگره محبت را دیدیم و لمس کردیم. محبت کردن بدون هیچ توقعی، محبت صمیمانه آقای مهندس با روش dst خیلی از انسانها را به زندگی برگرداند و زنده کرد و دلیل این کار محبت است و من خدا را شکر میکنم که در کنگره هستم و آموزش میبینم.
منبع:سیدی معرفت
نویسنده: همسفر سهیلا رهجوی راهنما همسفر نازنین(لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: دبیر سایت همسفر الهام
همسفران نمایندگی شوشتر
- تعداد بازدید از این مطلب :
126