همسفر نرجس
در سیاهی مطلق و در اعماق تاریکیها گیر کرده بودم، در مشکلات خود غوطهور بودم و هیچ راه نجاتی نمیدیدم، اما امتیازی که در من وجود داشت، این بود که هیچوقت ناشکری نکرده بودم؛ همیشه حرف من در یک جمله خلاصه میشد که ای کاش کسی بود که راه زندگی کردن را به من میآموخت و من را از این منجلابی که در آن گیر کرده بودم، بیرون میکشید، اما کسی جز خدای من نبود، هیچکس در زندگی من نبود که بتواند، به من کمک کند؛ مادر و پدر من که دلسوز و پشتوانه من بودند؛ مشاور بود، اما راهحل در دستان او نبود که به من بگوید که چهطور و چگونه زندگی کنم، راه درست زندگی کردن چیست؟ چگونه غمگین نباشم؟ چگونه با وجود تمام مشکلات بخندم؟ اما با وجود این هیچ زمان ناشکری نکردم، آری! ناشکری نکردم، در سختترین شرایط بودم اما شکرگزار خداوند بودم، بعد از مدتی راه کنگره۶۰، برای من باز شد، کسی که میتوانست، زندگی کردن، لبخندزدن در اوج مشکلات را به من بیاموزد و آن کسی نبود، جز راهنما همسفر طاهره، با آن لبخند دلنشینش دست من را گرفت و از دل تاریکیها بیرون کشید، به حال خرابیهای من لبخند زد و امیدوار بودن را به من یاد داد، آری! اکنون مشکلات من حل نشده اما حال من خوب است و میدانم همسفر طاهره پاداش شکرگزاریهای من در لحظههای سخت زندگی است، و او هدیه خداوند به من است؛ خداوند دست من را در دستهای شما گذاشت و هیچوقت شما دست من را رها نکردید؛ اکنون حال خوب خود را مدیون او هستم و برای این نعمت عظیم شکر شکر و هزاران مرتبه شکر.
همسفر معصومه
راهنما بارانی که بیمنت همه را سیراب میکند و جانی دوباره میبخشد، ابتدا این هفته زیبا را به راهنماهای کنگره۶۰، آقای مهندس دژاکام و استاد امین و راهنمای خوب خود همسفر طاهره عزیز تبریک عرض میکنم، امیداوارم در راهی که قدم گذاشتهاند، سلامتی توشه راه و موفقیت نتیجه کار آنها باشد و بدانید که دعای بسیار زیادی از دل شکستهها حافظ و نگهدار شما است، نمیدانم، از کجا شروع کنم، از سخنان شیرین آقای مهندس، از استاد جهانبینی استاد امین، صحبتهای تکاندهنده و زیبای راهنمای عزیزم همسفر طاهره واقعا قادر به نوشتن در وصف این خوبان نیستم، وای! خدایا سپاسگزارم بابت بودن این انسانهای ارزشمند تو، در زندگیام، خدایا میخواهم، از یک زندگی جدید بنویسم که تو به وسیله این انسانها به من دادی، از اینکه شب سرآرام بر زمین میگذارم و بدون هیچ فکر و خیالی آرام میگیرم و از یک زندگی به ظاهر خوب ولی درونی پر از تلاطم و آشفتگی من را نجات دادی، از تو ممنونم؛ راهنما کسی است که حسهای مرده و خفته را در رهجو بیدار میکند و درس برخورد با آنها را هم میدهد تا خود را بشناسد، من با تمام وجود مینویسم و میگویم، آغوش پر از مهر راهنما است که توان حرکت به جسم خسته من داد، تا بتوانم خود را بشناسم و خدا را شکر میکنم که در کلاس شما و مدرسه کنگره۶۰، تحصیل میکنم و توانستم ذرهای از باران و آفتاب را بچشم و بچشانم،
این روز بر تو بهترین راهنما مبارک.
همسفر زهرا
راهنما معمار روشنایی در گستره بیانتهای مسیرهای پر پیچ و خم، گاه چشمانی بیقرار در جستوجوی نوری است که راه را نمایان کند، نه هر نوری بلکه فروغی که از جنس آگاهی، صبر و عشق باشد، تو ای راهنما همان فروغی که سایههای تردید را پس میزند و دریچهای به سوی آرامش میگشاید؛ تو تنها ره نمینمایی، بلکه خود راهی، مسیری که نه از سنگ و خاک که از واژههای مهر و فهم بنا شده است، گامهای تو نقش بر دلها میزند، کلام تو جرعهای از یقین را در جانهای خسته میریزد و نگاهت مرهمی است بر زخمهایی که دیده نمیشوند، تو نه فقط چراغی در تاریکی، بلکه آفتابی در روزهای بینور شدی و این افتخار اندک کسانی است که بیچشمداشت میبخشند، دستانی که امروز از بند رها شدهاند، دلهایی که دوباره تپیدن امید را تجربه میکنند، همگی وامدار حضور تو هستند، تو معمار روشنایی بودی در روزهایی که دیوارهای ناامیدی راه را سد کرده بودند، بودن تو هدیهای است که جهان به آن نیاز داشت، بمان که این مسیر بی تو خاموش میشود.
.jpg)
نویسندگان: همسفر نرجس، همسفر معصومه، همسفر زهرا، رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون هفدهم)
ویرایش: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر شفیعه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شفا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
101