دلنوشته همسفران لژیون دوم در مورد هفته راهنما:
همسفر یاسمن:
در سپیدی برگهای دفتر دلمان جریان دارید، شما بودی و کولهباری از مهر، ما بودیم و تشنگی. در وادی محبّت شما، ما بودیم و خانههای دلمان. بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛ قطرهقطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی و علم کنگره در ما جوانه زد. نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتبنشین چشمهایت بودیم. ما دستدردست شما نهادهایم تا راه پرپیچ و خم زندگی را با شما گام برداریم، دلبهدل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیبها همراهمان کردید تا در یخبندان جهالت، درجا نزنیم. چراغ دانشی که در دست ماست، روشنایی از شما دارد؛ اگر دستم را به دستان شما نمیسپردم در جاده سنگلاخ جهل، به کدام دستاویز متوسل میشدم؟ راهنمای عزیزم لژیون با شما جان گرفت. اگر شما نبودید کابوس شبهایم به رنگ سؤالات بیجواب بود. ستایشگر همچون راهنمایی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشهها را. هفته راهنما مبارک
همسفر مرضیه:
راهنمایم همسفر زهرا؛ وقتی برای اولینبار شما را دیدم خیلی به دلم نشستید. زمانیکه راهنمای تازهواردین همسفر راضیه گفت: راهنمایت را با توجه به حست انتخاب کن آن موقع بود که شما شدی تمام وجود من در کنگره، آن لحظه را از یاد نمیبرم. سنگ صبور و معلم من میدانم خیلی اذیتتان کردم، شما به من یاد دادید که صبور باشم؛ چون شما اسطوره صبرید و من در کنار شما همهچیز را آموختم هرچند اول راه هستم و شما معلم من هستید، در وصف شما چیزی نیست که بگویم. شما نگاه مهربانی هستید که زبان من از این همه خوبی قاصر است، خوب است که شما را دارم و هستید. امیدوارم سالیان سال تا عمر باقی هست در کنگره باشم، خدمت کنم و شما را درجایگاههای بالاتر ببینم.
همسفر اعظم:
سلام بر راهنمای گرانقدر همسفر زهرا. خداوند، قادر مطلق را بسیار سپاسگزارم که در مسیر سخت و صعب همسفر بودن با مسافر طومار درهم پیچیدهام، شما مهربان را همراهم قرار داد تا فروغ اندیشه و نگاه گرمتان، سرمای استخوانسوز سرنوشت را به گرمای روحبخش بهار بدل کند و راه تاریک هزار سالهام را به نور، صبر و مقاومت روشن نماید. راهنمایم از اینکه هستید، درس میدهید و میدرخشید امید را در قلبم دو چندان میکنید، وجودتان خیر و پربرکت است که ارج مینهیم! به امید روزی که با دستهای بخشنده الله و دعای خیر شما ما هم از بند این تاریکی رها شویم و به مکان لامکان برسیم.
همسفر منصوره:
در آغاز سخن شاکر خداوند هستم که در کنگره۶۰ قرار گرفتم. این هفته قشنگ را در رأس به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک میگویم. راهنمایم؛ همسفر زهرا ممنونم که این فرصت را به من رهجو دادید تا در لژیون شما باشم و آموزش بگیرم و کوله بار خالی خود را از آموزشهای ناب شما که با عشق و محبت همراه است پر کنم. شما نور امید در قلب من هستید، شما توان حرکت کردن درست را به من آموختید، قدرت یادگیری، فرمانبرداری، قوی بودن را به من آموختید. شما راهنمای دلسوز؛ مرا که از مسیر خارج شده بودم، به مسیر هدایت کردید و امروز من از شما در این روز قشنگ سپاسگزارم و امیدوارم همیشه در آرامش زندگی کنید. این هفته قشنگ را به شما و راهنماهای کنگره۶۰ تبریک عرض میکنم.
همسفر معصومه:
من هم این هفته زیبا را به آقای مهندس و راهنمایهای شعبه پاکدشت و همینطور به راهنمای عزیزم خانم زهرا تبریک میگویم. وقتی وارد کنگره شدم خیلی حالم خراب بود و استرس زیادی داشتم؛ بعد از دو جلسه که راهنمایم نگهبان جلسه بود، با حسم راهنمایم را انتخاب کردم. با آموزشهای خوبش به زندگی امیدوار شدم و ناامیدی را کنار گذاشتم؛ افکارم را مثبت کردم و فکر منفی را کنار گذاشتم تا با کمک ایشان کمکم حالم خوب شد. به مسافرم کمک کردم تا به درمان برسد خداوند را شکر میکنم که رهاییاش را گرفت. هزاران هزار بار شکر که زندگیمان تغییر کرد. بعد از یک سال که راهنمایم را انتخاب کردم؛ همچنان خوشحال هستم. به یادم میآید روزهایی که حسم خوب نبود و در وجودم معرکهگیری داشتم؛ حرفها و نکاتی که راهنمایم به من میگفت را قبول نمیکردم و خودم را اینگونه توجیه میکردم و با خودم میگفتم: شاید راهنمایم مشکلاتم را نمیداند و مرا درک نمیکند؛ ولی اینطور نبود، او کاملاً تشخیص میداد که چگونه و در چه زمانی به من بگوید. وقتی اسم راهنمایم میآید ناخودآگاه صورت دلنشین و خنده پرانژیاش در ذهنم مجسم میشود. او میدانست، چه روزهایی من در غم و اندوه بودم. من مدیون تمام خوبیهای راهنمایم هستم و هیچوقت نمیتوانم زحماتشان را جبران کنم. انشاءالله که بتوانم فرمانبردار خوبی باشم.
همسفر لیلا:
ابتدا این را بگویم؛ روزی که پا در این کنگره گذاشتم هیچ امیدی نداشتم، خسته از این دنیا و انسانها بودم زمانیکه سه جلسه مهمان را گذراندم و همسفر مرضیه گفتند که باید راهنما انتخاب کنم و با حسم باید این کار را انجام دهم؛ با خودم گفتم: من که حسی در وجودم نمانده، چگونه با حسم راهنما انتخاب کنم؛ ولی نمیدانم چرا تمام نگاهم سمت لژیون شما بود؛ وقتی به شما دقت کردم و لحن صحبت کردنتان با رهجوها را دیدم که چهقدر با صبر و حوصله با آنها برخورد میکنید، ناخودآگاه شما را انتخاب کردم و چه انتخاب زیباییست. شما سنگ صبوری هستید که من سالها دنبالش میگشتم تا هم حرفهایم را گوش دهد و هم راهنمای من باشد در این ظلمتی که هستم، امیدوارم شاگرد خوبی برای شما باشم. با تشکر فراوان از شما راهنمای مهربانم.
رابط خبری: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم) دبیر سایت
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پاکدشت
- تعداد بازدید از این مطلب :
69