روزگاری در پیچوخمهای سردرگمی و ناامیدی، گم شده بودم. نوری نمیدیدم و راهی نمییافتم؛ اما نمیدانم تو آمین کدامین دعاهایم بودی که همچون فانوسی در شب تار، بر من تابیدی و راهم را نمایان کردی.
با داناییت، با نظم و قوانینت، با صبر و حوصله بیکرانت مرا از تاریکی به روشنایی، از جهل به آگاهی و از سکون به حرکت هدایت کردی.
هربار با دیدنت در گوشم زمزمه شد:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است
به من آموختی که چگونه با مشکلات روبرو شوم و چگونه به سوی اهدافم گام بردارم و گاهی بجنگم برای آنچه که میخواهم، صبور باشم که نوبت باران محفوظ است. تو نه تنها به من اعتمادبهنفس بخشیدی، امید را در دلم زنده کردی و انگیزه را در وجودم شعلهور ساختی؛ بلکه با رفتارت به من مادر بودن و تربیت فرزند را یاد دادی. به قول شاعر:
آمدی تا بی کسیهای مرا ویران کنی
آمدی تا راه دشوار مرا آسان کنی
آمدی آنجا که راهم از خدا گم گشته بود
آمدی تا کفر ابلیس مرا ایمان کنی
با تنت عریانی خواب مرا پوشاندهای
در دلم صدها نهال زندگی رویاندهای
تو فراتر از یک راهنما هستی؛ دلسوز همچون مادر، رازدار همچون خواهر، بهمانند پدر تکیهگاه و یاور هستی همچون دوست.
از صمیم قلبم از تو سپاسگزارم که باعث شدی در مسیر شناخت خودم گام بردارم و بخواهم به انسانی بهتر تبدیل شوم، همیشه در قلبم جا داری. کلماتم از توصیفت عاجز است و فقط میتوانم بگویم:
باشد دعای هر شبم، عمرت فزون سالم تنت
خدمت کنی تا زندهای، عاشقترین لیلای من
هفته راهنما بر شما اسوه عشق، پرشگون باد.
نویسنده: همسفر لیلا رهجو راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا
- تعداد بازدید از این مطلب :
86