دلنوشته
آمده بودم که بروم بانویی افسرده با قلبی شکسته به کنگره آمد چشمانش مثل ابر بهار میبارید غم سنگینی در دل داشت این غم به قدر کافی درد داشت اما نگاهها و قضاوتهای اطرافیان آن را سنگینتر کرده بود طوری که دیگر تحمل به دوش کشیدن آن را نداشت آمده بود آخرین شانسش را امتحان کند ببیند میشود یا با وجدانی آسوده که کاری از دست من بر نمیآید این زندگی را ترک کند اما چه شد خدای من باورم نمیشود...
امروز که قلم به دست گرفتهام و به آن روزها فکر میکنم، باز اشکهایم امان نمیدهند اما این اشکها، اشک شوق و خوشحالی است، خوشحالی از بیداری و آرامشی که خدا روزی من کرده است.
در آن روزها که نفس در سینهام خشک میشد غم گلویم را فشار میداد و قلبم را مچاله میکرد فرشتههایی را دیدم که دور تا دور سالن نشسته بودند گویی فرزندان خود را ناز و نوازش میکردند. به ذهن من حتی خطور نمیکرد که اینها اینجا چه میکنند حالِ همه خوب بود اینجا که خبری از اعتیاد نبود چرا میخندند چرا دست میزنند سوت میزنند شادمانی میکنند!
راهنما مرا در آغوش گرفت، دستم را فشرد حس کردم نه بر صندلی بلکه در گوشهای از قلب وسیع و مهربان راهنمایم نشستم خدای من دیگر تنها نبودم انگار راهنما غمی را که همراه داشتم از روی قلبم برداشت و بر دوش خود گذاشت کجای دنیا این همه گذشت و فداکاری سراغ داشتم عشق را در کالبدی به نام راهنما دیدم و عاشق شدم آنقدر مرا میفهمید گویی او مرا از خودم بهتر میشناخت با نگاهش قند در دلم آب میشد سالها بود طعم این نگاه مهربان اما خالی از ترحم را نچشیده بودم آرامآرام به من درس عشق و محبت داد درسها به زبان فارسی بود اما جنس آن با تمام درسهای زمینی فرق داشت گویی از جنس نور از سرزمین ملکوت آمده بودند بر دل و جانم مینشست راهنما هرچه میگفت خود در حد اعلا اجرا میکرد به گمانم راز بر دل نشستن همین بود.
امروز عازم سفر هستم میروم برای مصاحبه برای تبدیل شدن و شاید ترخیص شدن به مرحلهٔ جدیدی از زندگیام. این عاشقی کار دستم داد قرار است من هم راهنما بشوم و عشق بازی را آموزش دهم.
خانم منصوره عزیزم، خانم مهتاب عزیزم شما چراغ راه و بال پرواز من شدید و به این پرنده بال و پر شکسته و ناامید پرواز را یاد دادید تا عقابی شود که سرعت صوت را همراه داشته باشد و سرعت نور با نمایش بهترین رنگها به خاطر تمام زحمات و محبتهای شما سر تعظیم در برابرتان فرود میآورم و تا زنده هستم فراموش نمیکنم چگونه بار سنگین مشکلات مرا به دوش کشیدید تا من به حال خوش برسم.
از خداوند به خاطر بهشتی به نام کنگره ۶۰ و آقای مهندس و وجود شما عزیزان سپاسگزارم و از او درخواست میکنم در این مسیر عشق همراهم باشد تا آن شود که او و شما میخواهید.
هفتهٔ راهنما را خدمت اولین راهنمای کنگره ۶۰ آقای مهندس و خانواده محترم ایشان و همهٔ راهنماهای محترم کنگره به ویژه خانم منصوره عزیز و پهلوان مهتاب عزیزم تبریک عرض میکنم. در آخر این روز را خدمت مسافر عزیزم تبریک عرض میکنم و سپاسگزارم که بلیط ورود من به کنگره شد و در این راه کنارم هستند.
نویسنده : همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون دوم)
ویراستار و ارسال:همسفر ملیحه مرزبان خبری
همسفران نمایندگی خمین
- تعداد بازدید از این مطلب :
100