English Version
This Site Is Available In English

معلمی که داستان عشق، محبت و زندگی را به من آموخت

معلمی که داستان عشق، محبت و زندگی را به من آموخت

همسفر عذرا 

وقتی در تنهایی با خود خلوت می‌کنم و به این فکر می‌کنم که راهنما چه تاثیری در راه انتخابم داشت؟ متوجه می‌شوم راهنما شدن، از سر عشق و تفکری برخواسته از سختی‌های از سرگذشته با راهنمایی از سر وظیفه فرق دارد.

آن روز که با کوهی از غم و اندوه وارد کنگره شدم، به خیال خود فاصله کمی تا پایان دنیا داشتم و نگاه مهربانی من را به سمت خود کشید و آن نگاه آغاز مفهوم زندگی دوباره بود، همان لحظه نوری در نگاه شما دیدم که می‌توانست روشنایی راه تاریک زندگیم باشد و نوری که احساس کردم فقط می‌توان از کسی یافت که خود دردی از جنس درد من از سرگذرانده باشد و نوری در من دمیده شد به معنای اینکه من هم می‌توانم دل کوه را بشکافم و قدم به نرمی آب گذارم.

خانم فاطمه جان، من از شما گذشت، مهربانی و پشت سرگذاشتن مشکلات را یاد گرفتم، از شما آموختم می‌شود از من، بودن گذشت و امیدوارم همان‌طور که شما خالصانه دانسته‌های خود را به من عرضه داشتید، من هم بتوانم این راه مقدس را ادامه دهم.

 

همسفر زهرا

خوشبختی یعنی داشتن یک حس خوب به یک عشق دوست داشتنی، خوشبختی یعنی دوستی با کسی که حال بد من را درک می‌کند و دنیای تاریک و سیاه من روشن و زیبا می‌کند، خوشبختی یعنی دوستی با کسی که امید روزهای خوب را به من می‌دهد و او لایق بهترین‌ها می‌باشد و او کسی نیست جز راهنمای عزیزم که با تمام وجود به من عشق می‌ورزد که این عشق راهی است برای بازگشت به زندگی و امید و امیدواری بعد از یک سفر، بعد از یک خستگی و فقط این عشق می‌تواند، پایان همه این سختی‌ها باشد، با تمام وجود دوستت دارم راهنمای عزیزم و از خداوند برایت بهترین‌ها را می‌خواهم.

 

همسفر افسانه

قدر روشنایی که مانند خورشید به زندگی، روح تازه می‌دهد را باید دانست که می‌داند، چه می‌گذشت در این عالم تاریکی اگر تویی وجود نداشتی؟ تو آن شوالیه خسته‌ایی هستی که به نبرد با سیاهی نادانی می‌شتابی، تو منجی علمی، آن معلمی که داستان عشق، محبت و زندگی را به من آموخت، تو ماه دنیای مملو از جهل ذهن من بودی که با آمدنت دنیایم را روشن کردی، رنگین کمان دستانت مرا پروراند و من به پروانه‌ایی تبدیل شدم که شمع نگاهت را می‌پرستد،تو نوازنده تارهای افکارم بودی و هستی، تویی که نوازش کلامت ساز خلاقیت قلبم را به صدا درآورد، گوی جادویی نگاهت ذهنم را از دام آن عنکبوت‌های ناکامی نجات داد، زیور سخنت به جامه سکوت هزار ساله‌ام زیبایی بخشید، تو علم را بر کتیبه قلب و جانم حک کردی.

آسمان نگاهت بهشتی جاودانه برای پرنده کوچک خیالم شد و من پرنده‌ایی هستم که نام شاهکار خلقت، یعنی معلم را به قله‌های فتح نشده علم و دانش می‌برم و شاعری می‌شوم که رقص خیالاتم نام تو را زمزمه کند، نویسنده‌ایی که داستان شیفتگی رهجویی را می‌نویسد که کلام سحرانگیز راهنمای شیدای علم او را مدهوش کرده است، من باغبان گلخانه‌ایی می‌شوم که تمام گل‌های زیبایش را برای تو پیشکش می‌کند، برای تویی که سرباز بی‌دفاع ذهنم را به سپر علم مجهز کردی، برای تویی که پادشاهی شهر خیال را به من دادی و خودت نگینی بلورین بر تاج ذهنم شدی، برای تویی که به جانم حیاتی هزارساله بخشیدی .

نویسنده: همسفر عذرا، همسفر زهرا، همسفر افسانه رهجویان راهنما همسفر فاطمه ( لژیون پانزدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی امام قلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .