همسفر فاطمه
هیچ وقت یادم نمیرود، وقتی که با حال بد و چشمان گریان وارد این مکان مقدس شدم، تمام وجودم از ضدارزشها پر شده بود و احساس میکردم که دیگر توان راه رفتن ندارم، گویی به بنبست رسیده بودم و دنبال روزنهای از نور بودم که از اعماق تاریکیها خارج شوم، همه راهها را رفته بودم؛ ولی بدون نتیجه بود و به هر دری میزدم، هیچ در مطمئنی به رویم باز نمیشد و غرق در ناامیدیها وارد کنگره شدم و با روی باز من را در آغوش گرفتند و محبت اعضای کنگره را دیدم و احساس عجیبی داشتم و با خود گفتم آیا اینجا مکانی است که من به آرامش میرسم؟
زمانی که میخواستم راهنمای خود را انتخاب کنم او را یک انسان نمیدیدم؛ بلکه فرشتهای مهربان میدیدم که راه نجات من را میدانست، کسی که با محبت و از دل و جان و بدون چشمداشت تمام آموختههایش را در اختیار من میگذارد و مرهم زخمها و دل شکستهام میشود.
این عشق و محبت قابل ستایش است، از خداوند مهربان بابت این لطف بزرگ که در حق من و مسافرم قرار داد، بینهایت سپاسگزارم و آرزوی بهترینها برای تمام راهنماها به خصوص راهنمای عزیز و با محبت خودم خانم الهه دارم و هفته راهنما را از صمیم دل و با عشق در ابتدا خدمت آقای مهندس و خانواده محترم ایشان و به تمام راهنمایان کنگره۶۰ تبریک عرض میکنم و دستان پر مهرشان را بوسه میزنم.
همسفر رویا
سالها پیش قبل از اینکه وارد این عرصه تاریک و ظلمانی از زندگیم شوم، فکر میکردم فقط شبها تاریک است و روزها همیشه روشن است، اوایل زندگی همه چیز عالی بود و زندگی عاشقانهای داشتم، روزها و شبها همه خاطرهانگیز بودند.
چند سال گذشت یک روز به خود آمدم و دیدم که دیگر مثل قبل خوشحال نیستم، نور از زندگی من رفته بود و جای خودش را به ظلمت و تاریکی داده بود، چنان که حتی روز روشن هم برای من تیره و تار شده بود و بعد از سالها زندگی سخت و غرق شدن در ظلمت و سیاهی فهمیدم که روز هم میشود تاریک باشد، چه بسا که روز میتواند از شب هم تاریکتر باشد؛ زیرا ما پاسی از شب را در خواب سپری میکنیم و فارغ از این جهان هستیم و درد و رنج را حس نمیکنیم؛ ولی در روز بیداریم و لحظه به لحظه شاهد اوضاع وخیم زندگی هستیم.
تو ای راهنما ای شاپرک چراغ به دست چگونه تو را توصیف کنم که با وجودت حتی شب تیره و تاریک من را هم روشن کردهای، تو با هالههای نورانی سبز و نارنجی بر جانم رخنه کردی، من با تمام وجودم دستان پر مهر تو را در قلبم میبوسم و با اعتماد کامل به دنبال تو راهی سفر میشوم، گرچه سفر کوتاهی با تو خواهم داشت؛ اما تا ابد زمزمههای عاشقانهات در گوشم خواهد ماند، ای آموزگار عاشق، ای الفبای زندگی، ای شاپرکِ پُرنور تو به من آموختی که در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است، ای امید بخش قلب ویران من دوستت دارم، ای شبنمای گمشدگان در سیاهی شب دوستتت دارم ای راهنمای راههای دشوار و ظلمانی دوستت دارم تا زمانی که جان به تن دارم.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الهه ( لژیون هفدهم) و همسفر رویا رهجوی راهنما همسفر سمیه ( لژیون دوازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی امام قلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
221