English Version
This Site Is Available In English

احیاگر حیات

احیاگر حیات

به‌نام آن‌که عشق را آفرید و حس را در ما به‌وجود آورد. لحظه‌ها را ثانیه به ثانیه می‌شمردم و در پس ثانیه و بیهودگی‌ها زندگی‌ام را ورق می‌زدم. نه تنها شب‌ها؛ حتی روزهایم نیز تاریک بودند، نه کورسوی امیدی بود، نه دست گرمی که دستان سرد و لرزان من را گرم کند و نه آغوشی که در پناهش، مانند یک کودک آرام بگیرم. آری من مریم، در تنهایی‌های خود می‌غلطیدم کاش یکی آن لحظه بود و من را در آغوش می‌گرفت؛ مثلاً مادری که حس و بویش آرامم می‌کرد؛ اما نبود و من جز خدایی که حتی حس کردنش برایم بی‌معنی بود تا این‌که روزنه‌ای از بیکرانه‌های دور، دریچه‌ای نورانی را به رویم باز کرد و گرمی را در من به‌وجود آورد. آنجا جایی بود به نام کنگره، همه منتظرم بودند تا مرا در آغوش گرم خود بفشارند از همه زیباتر یک نفر آن‌قدر مهربان و بخشنده بود که من نبود مادر و نداشتن آغوش گرمش را در کنارش حس نمی‌کردم، این‌جا بود که خدا را حس کردم، وجود عشق را حس کردم، یاد گرفتم می‌توانم طبیعت را ببینم، از مهربانی‌هایش بیاموزم و این فرشته آسمانی هیچ‌کسی نبود جز راهنمای عزیزم، آه خدایا چگونه مرا لایق این زیبایی دانستی، پروردگار من تو بهترین هدیه زندگی را به من دادی، من خیلی خوشبختم که یک راهنما در کنارم هست، یکی که توانست مانند یک مادر مرا در آغوش مهربانی‌ها و صبوری‌هایش غرق کند، یکی که آن‌قدر لبخندهایش زیباست و من حتی خطایی کنم او مرا با همان لبخندها متوجه اشتباهاتم می‌کند.

راهنمای عزیزم تو را سپاس با تمام بدی‌ها و تمام نادانی‌هایم کنار آمدی و از من رهجویی قوی ساختی تا بتوانم در مقابل تمام تاریکی‌ها مقابله کنم، آمدی و بدون هیچ چشم‌داشتی در تمام لحظات کنارم بایستی تا بیاموزم اندیشیدن راه، امید، راه و رسم زندگی و ایستادگی را و ... هم‌چون شمع سوختی تا من ساخته شوم، آب حیات را در پیمانه زنداگی‌ام ریختی تا خزان زندگی‌ام را به بهار تبدیل کنی؛ مانند آموزگاری عاشق، تک‌تک کلمات الفبا را در ذهن تاریکم نقش و نگار دادی، به من عشق و صبوری آموختی، چگونه می‌توانم این عشق بیکران را جبران کنم؟ تو برایم فرشته‌ای بودی در ناباوری‌هایم؛ اکنون ستایش می‌کنم خدایی را که اسم و عشق تو را در ذهن و وجود من پرورش داده؛ وقتی به سخنان دل‌نشین‌ شما گوش می‌دهم، تمام ناخوشی‌هایم از یادم می‌روند، حتی نگاه‌تان با من سخن می‌گوید و من‌ را وادار به تغییر کرده و چنان من را به طرف پیشرفت حرکت داده که انگار سال‌ها در یک مسیر در حال راه رفتن که راه را گم کرده بودم و اکنون راه نمایان شده است. با بودن شما، با راهنمایی‌های شما و با عشق ورزیدن‌هایتان‌ من هستم، خواهم ماند و رشد خواهم کرد و از لحظه‌لحظه‌ بودن‌هایتان استفاده خواهم کرد و سپاس بابت همه آن لحظاتی که برایم بیداری کشیدید، سپاس بابت شب‌هایی که تا صبح در حال تعریف کتاب‌های استاد دژاکام برای روشن کردن ذهن من و آگاهی من بیدار ماندید و نوشتید، تو را سجده می‌کنم و در مقابلتان می‌ایستم و دستان را که برای آغوش گرفتن ما همیشه آماده است می‌بوسم.

نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
گردآوری: رابط خبری همسفر سحر رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .