English Version
This Site Is Available In English

ترسیم زیبای یک رویا

ترسیم زیبای یک رویا

سلام دوستان سمیرا هستم همسفر
روزها و شب‌های من می‌گذشت و هر لحظه آرزوی مرگ می‌کردم. به زمین و زمان ناسزا می‌گفتم. هیچ‌چیزی مرا عمیقاً شاد و خوشحال نمی‌کرد. خشم و ناامیدی همواره در مسیر تاریکی‌ها همراهم بود. در اوج ناامیدی نوری را دیدم و به سویش قدم برداشتم. آن نور همانند روزنه امید هر روز برایم بزرگ‌تر شد و قلبم را گرم‌تر و دلم را روشن‌تر کرد.

وجودش را همراهم حس می‌کردم و راهم دیگر تاریک نبود. صدایش در لحظه‌لحظه زندگی و با تمام وجود کنارم بود. ترس‌ها، ناامیدی‌ها، کینه و نفرتم مدام کمرنگ‌تر و راهم روشن‌تر می‌شد. دوباره متولد شدم.

دیگر از من قبلی خبری نبود. من دیگری با دنیایی دیگر به دنیا آمد. آن نور هیچ‌گاه مرا رها نکرد. عشق عمیقی بالاتر از عشق مادر و فرزندی را حس می‌کردم. باوجوداینکه آن نور را هیچ‌گاه ندیده بودم، گویی سال‌ها او را می‌شناختم؛ ولی برایم گم‌شده بود.

راهنمای عزیزم، نور زندگی من، چه زیبا وجودم را دوباره ساختی و معنای عشق را به من آموختی. چه بگویم که نمی‌توانم جبران کنم. از اعماق وجودم آرزو می‌کنم روشنایی وجودت در زندگی خودتان همچنان جاری و مستدام باشد.

سلام دوستان زینب هستم همسفر
قدردان مادری هستم که گرچه از بند نافش بریده نشدم؛ ولی آن‌چنان عشق و محبتش را نثارم کرد که گویی هم‌خونش هستم و با هر نگاه و کلامش خون را در رگ‌هایم به جریان درآورد. سخنان زیبا و آموزنده‌اش همانند نوری است که از دل تاریکی‌هایم بیرون می‌آید.

راهنمای عزیزم تمام‌قد در برابر شما تعظیم کرده و بر دست‌هایتان بوسه می‌زنم. تا ابدیت در قلب من هستید و فراموش نمی‌کنم که چگونه مرا از باتلاق تاریکی‌ها، ترس، کینه و نفرت به‌سوی روشنایی و سلامتی سوق دادید. ان‌شاءالله که بذر این خوبی‌ها و خدمت‌ها همراه با خوشبختی و آرامش همیشگی، درخت تنومند و پایداری در زندگی شما و خانواده‌تان شود. هفته راهنما بر شما راهنمای عشق و محبت مبارک.

سلام دوستان مونس هستم همسفر
مثل ترسیم زیبای یک رویا در ذهن
مثل احساس سرانگشتان عشق بر گونه
مثل یک ماه سردرگم محشر
حال و هوای اردیبهشت
که یک جای خالی است بین زمستان و بهار
یک بهت است میان غم و شادی
یک تلنگر بین ابر و باران
مثل بارانی‌ترین حالت یک ابر
نورانی‌ترین ساعت خورشید
پررنگ‌ترین نقطه یک رنگین‌کمان
مثل انتهای اوج یک پرواز
پرخروش‌ترین زمان یک رود
و آرام‌ترین لحظه دریا

تو مثل دستان بخشنده خدا می‌مانی که جان فرسوده‌ام را نوازش کرد. تاریکی‌ها را با تو پشت سر نهادم و با تو به روشنی خواهم رسید. به فرمان عقل، به همان‌جا که از آن انشعاب یافته‌ایم. هفته راهنما مبارک.

سلام دوستان زهره هستم یک همسفر
آنگاه که قلبم آکنده از اندوه و آسمان زندگی تیره‌وتار شده بود، نور و گرمای رب زمینی‌ام وجودم را تسخیر کرد و با تابش شعاعی از نور، چشمانم را به روی زیبایی‌ها گشود. در شهر وجودی یخ‌زده‌ام آهسته‌آهسته جوانه‌های عشق و آگاهی رشد کرده، گرما و نور الهی آن‌ها را به‌سوی آسمان هدایت کرد تا بند عشق من و قدرت مطلق الله به من ارزانی شود.

رب من چگونه و کدامین دانه را در عمق وجودم دید و آن را آبیاری کرد؟ چگونه از گرما و نور خود آن را رویانید؟ امیدوارم درخت مهر و عشق در وجودم چنان رشد کند که لایق این ایثار باشم. اگر به معنای واقعی یک کنگره‌ای باشم، آنگاه می‌توان گفت لایق بوده‌ام. یک عضو کنگره سرشار از گذشت، محبت، عشق، ایمان، عدالت و معرفت است. بایستی این صفات در ذره‌ذره وجودم چنان متبلور شود که آینه تمام نمای ۲۷ سال تلاش بی‌وقفه بنیان کنگره، خانواده ایشان و تک‌تک اعضاء آن شوم. در این صورت راهنمایم نفسی آسوده کشیده و خواهد گفت: «رسالتم را تمام کردم».

رابط خبری: همسفر فریماه لژیون راهنما همسفر زری (لژیون دهم)
ویرایش و ارسال: همسفر سعیده لژیون راهنما همسفر نرگس (لژیون پانزدهم)
همسفران نمایندگی آکادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .