اولین بار که برای دیدن، آشنا شدن و شناختن به کنگره آمده بودم اصلاً حال خوشی نداشتم، از همه چیز نااُمید بودم و در دنیای تاریکی خودم بودم و حالم خیلی خراب بود. خدا را شکر اکنون نزدیک پنج ماه است که وارد کنگره شدهام. برای دومین بار که به جلسه آمدم تولد یکی از مسافرها بود من نشسته بودم و فقط نگاه میکردم و از صحبتهایشان هیچ چیز متوجه نمیشدم؛ حتی وقتی همه دست میزدند اعصابم بههم میریخت انگار دلم بیشتر غُصهدار میشد. از روی نااُمیدی همیشه میگفتم مگر میشود انسانی که معتاد است و دارو مصرف میکند حالش خوب شود و دیگر مصرف نکند؟
روزی در جلسه نشسته بودم و مشارکتهای مسافر و همسفرها را گوش میکردم که از خاطرات تلخ و دوران اعتیاد و آزار و اذیّتهایی که خواسته و ناخواسته در حق خانواده خود انجام میدادند را تعریف میکردند و یک نفر دیگر از خاطرات شیرین آشنایی با همسفرش میگفت، آنزمان بود که نگاه من را نسبت به کنگره۶۰ عوض کرد؛ ولی باز هم صحبتهایی بود راجع به اعتیاد و مسائل مربوط به آن که حالم را خراب میکرد. همیشه با خودم تکرار میکردم که جای من اینجا و بین این آدمها نیست. چرا الان اینجا نشستم و به حرفهایشان گوش میدهم؟ وقتی یکی از مسافرها خاطرات زمانیکه چگونه و دور از چشم همسرش مواد مصرف میکرد را تعریف میکرد برایم خیلی جذاب بود و دلم میخواست بیشتر سرجلسه بنشینم؛ امّا فکرهای منفی و حس بد نمیگذاشت.
زمانیکه راهنمایم را انتخاب کرده بودم ایشان همیشه به من میگفتند حضور در جلسه حالت را خوب میکند به موقع در جلسه حاضر باش و از مشارکتها استفاده کن؛ امّا یادم هست یک روزی سر جلسه لژیون آنقدر حالم خراب بود که بیاختیار اشک میریختم و راهنمایم به من گفت قدمهایت را محکم بردار و یک مثال برایم زد که باید حرکت کنی اگر حرکت نکنی و مثل آب در یکجا ساکن باشی، تبدیل به مُرداب میشوی و من آن لحظه تازه متوجه شدم همان خدایی که فکر میکردم من را نمیبیند، راه نجات را به من نشان داده است؛ پس باید امیدوار باشم. مهمتر از آن وقتی سیدیهای آقای مهندس را که گوش دادم جواب یک به یک سؤالهایم را گرفتم، صحبتهای آقای مهندس برای من قُوّت قلب و پر از حس خوب بود. آن زمان به خودم آمدم و خیلی فکر کردم درنهایت از مشارکتهای مسافرها و گوش دادن سیدیهای آقای مهندس به این نتیجه رسیدم که اشخاصی از من بدتر بوده و هستند.
در لژیون، خانم زینب عزیز با مهربانی جرقه اُمیدی را در قلبم روشن کرد و به من ایستادگی و تحمّل در برابر سختیها را آموخت و گفت مشکلات رحمت الهی هستند و بعد از سیاهی نوبت روشنایی هم هست. نمیدانم چگونه از ایشان تشکر کنم که من را دلگرم کرد تا جاده پُر پیچ و خم زندگی را هموار کنم. ایشان همیشه میگویند، باید نقطه تحمّلمان را بالا ببریم.
خانم زینب عزیز، راهنمای خوب و مهربانم هر وقت به عقب نگاه میکنم و روزهای آشفته و پریشانم را به یاد میآورم ناخودآگاه گرمای دستان پُرمهرتان را احساس میکنم و آرامش خاصی وجودم را فرا میگیرد. راهنمای عزیزم صبر و آرامش شما همیشه به من احساس دلگرمی داد. زمانیکه حالم خراب میشد و نااُمیدی به سُراغم میآمد میدانستم که یکی با آغوش پُر از عشق و محبّت در کنگره منتظر من است و این به من قوّت و قدرت میداد.
راهنمای خوبم بابت آرامش و آسایش امروزم از شما بسیار تا بسیار ممنونم و از خدا میخواهم بهترینها را در زندگیتان جاری کند. دستان پُرمهرتان را میبوسم و با تمام وجود دوستتان دارم. امیدوارم تمام کسانی که در باتلاق اعتیاد به سر میبرند با مکان مقدس کنگره۶۰ آشنا شوند و اشکهایی که برای اعتیاد مسافرشان ریختند تبدیل به اشکهایی شود که از سر شوق برای رهایی عزیزانشان میریختند.
رابط خبری: همسفر نازنین مرزبان خبری
نویسنده: همسفر سکینه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ویراستار: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون یکم)
ارسال مطلب: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون یکم)
نمایندگی همسفران سمنان
- تعداد بازدید از این مطلب :
138