دلنوشته مسافر محمد لژیون پنجم نمایندگی قوچان راهنما مسافر مجتبی
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر
بنام قدرت مطلق الله
گمگشته ای بودم در هیاهوی هستی، سرگرم کار جهان به جای کارخویش، لحظه ها از پی هم میگذشت و هر دم غباری بر دفینهی وجودم می نشست و من سرگشته تر از قبل و غریبتر باخویش به زنده بودن ادامه میدادم. گهگاهی نسیمی آشنا از سرزمینی دور، عطر زیستنی دیگر، عطر جهانی دیگر را به مشامم میرساند. میدانستم جایی هست که باید بروم، میدانستم راهی است که باید بپیمایم، اما با چشمانی کم سو و پاهای در زنجیر شده چگونه میتوانستم؟ سالها در دل، آرزوی استادی را داشتم تا نوری بر این ظلمتکده بیندازد، تا مرا که بر خارستان جهل تکیه زده بودم و از رفتن و شدن باز مانده بودم و از مرداب ناامیدی مینوشیدم را به تکاپو و خروشی دعوت کند. عنایتی شد و آن روز رسید و شما شدید اولین استاد معنوی و مراد من. هنوز هم پاهایم در زنجیر است اما میدانم شما از صمیم قلب در آرزوی روئیدن پرهای ما هستید و تمام زندگیتان را با عشق و سخاوت، خورشیدوار نثار مسافران طالب کرده اید. آرزوی من عنایت بیش از پیش خدا بر شما و توفیق روزافزون طی این مسیر سبز برای شماست تا جایی که ما نیز در وصف شما بخوانیم.
به پاس اینکه عاشقانه به رویشمان کمر بسته اید مقامتان را ارج می نهم و سلامتی و طول عمر و همواره استاد بودن را از خداوند متعال برایتان آرزومندم.
تقدیم به راهنمایان کنگره۶۰ نمایندگی قوچان
- تعداد بازدید از این مطلب :
126