آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است؛ هفته راهنما را در رأس به بزرگ مرد کنگره۶۰ آقای مهندس حسین دژاکام و خانواده محترم ایشان و همچنین به راهنمای خوب و عزیز خودم تبریک و شادباش میگویم.
زمانی را به یاد میآورم که من و مسافرم در تاریکی بودیم؛ مسافرم گرچه آشکارا مصرف نمیکرد و هیچ وقت باورم نمیشد یک مصرفکننده باشد؛ اما او نیز در اعماق تاریکی بود و از رفتارهای مسافرم در عذاب بودم و همیشه یک سؤال در ذهنم بود که چرا من؟ چرا مسافرم نامهربان است و مثل بقیه مردان که با همسرشان گرم و صمیمی هستند و به همسرشان توجه و محبت میکنند نیست؟ مگر من با بقیه زنها چه فرقی دارم؟
شبها ذهنم درگیر بود و با حسرت میخوابیدم و همیشه در حال مقایسه کردن رفتار همسرم و زندگی خودم با رفتار و زندگی اطرافیانم بودم تا جاییکه دیگر زندگی برایم یک امر عادی و تکراری بدون هیچ تغییری شده بود، صبح شب میشد و شب صبح میشد و از زندگی هیچ لذتی نمی بردم و میگفتم قسمتم این بوده؛ باید تحمّل کنم و برای اینکه به خودم لطمه نخورد باید بیخیال رفتارها و بی مهریهای همسرم شوم؛ بنابراین هیچ راهی نداشتم جز تحمّل کردن تا اینکه پیام کنگره به ما رسید.
مسافرم مردد بود که آیا برود یا نه! به او گفتم: برو ببین چگونه مکانی است؛ اگر خوب بود و دوست داشتی ادامه بده و او رفت و ماندگار شد و بعد هم از من دعوت کرد، فکر میکردم کنگره جایی باشد که باند و باند بازی یا فرقههای جدیدی است، پس با احتیاط و با چشمانی جستجوگر وارد کنگره شدم و همه را نظاره کردم. با دقّت و کنجکاوانه به سخنان راهنمای تازهواردین گوش دادم؛ اما در همان جلسات اولیه مرا جذب و مجاب کردند و دیدم چه مکان مقدّس و بیحاشیهای، یک آرامش، امنیّت و انرژی خاصی به من داد که دل کندَن از آن سخت بود. ادامه دادم، آمدم و آموزش گرفتم و خیلی مطالبی که قبلاً نمیدانستم و برایم نامفهوم و گُنگ بود روشن شد و جواب سؤالهای درون ذهنم را گرفتم.
مسافرم خوب سفر کرد و سفر اول را طی کردیم و با آموزشهای ناب کنگره زندگی ما هم روز به روز شیرینتر شد، این حیات دوباره، آرامش و شیرینی زندگیام، بیرون آمدن از تاریکیهایمان و درمان مسافرم را مدیون کنگره و آموزشهای ناب آن هستم که چگونه زندگی کردن را آموزشم داد، مدیون راهنمایی هستم که مانند مادری صبور و مهربان، عاشقانه و بی منّت به منِ همسفر آموزش داد و سنگ صبورم بود، دستان راهنمای عزیزم را در قلبم میبوسم و از صمیم قلبم دوستش دارم.
علم کنگره درخت خشک و بیروح زندگی چه بسیاری از مسافران و همسفران را حیات و جان دوباره بخشید و احیا کرد؛ زیرا که مانع بسیاری از طلاقها و آوارگی فرزندان حاصل از آن شد و چه بسیار مسافرانی را که در چند قدمی مرگ بودند جان دوباره بخشید؛ بنابراین ما و همهی همسفران و مسافرانمان باید قدردان زحمات راهنمای خود باشیم و قدر لحظه لحظهی زمانی که در کنگره آموزش میگیریم و این صندلی که در لژیون داریم را بدانیم؛ اما چگونه؟
به فرموده آقای مهندس قدردانی بر سه اصل است، اول در ذهن خود و بعد با کلام و سوم با دادن پاکت انجام میگیرد، ما هم این روز بزرگ را جشن میگیریم و از راهنمای خود قدردانی میکنیم.
نویسنده: همسفر شهرزاد رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر نفس رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی امام قلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
267