نمیدانم چگونه میتوان یک راهنما را توصیف کرد، راهنمایی که با تمام وجود وقت، جان، فکر و ذهن خود را برای آموزش یک رهجو میگذارد تا رهجویی که با کلی غم، ناراحتی و ناامیدی از زندگی وارد کنگره میشود را با زبان شیرین و محبتِ وصفناپذیرِ خود، دوباره به زندگی امیدوار میکند و مسیری روشن را به او نشان میدهد و برای رسیدن به این مسیر به او کمک میکند که در ابتدا بداند چیزی که خیلی مهم است وجود و حال خوب خود ما است.
راهنمای عزیزم، عمق وجودم گویی درخت بیجان و بیروحی بود که با نوازشهایتان بهار را به من بخشیدید و من دوباره زنده شدم و طراوت گرفتم. میتوانم صدایتان را ببینم و عطرتان را در هوای دلم استشمام کنم، وقتی در کاغذها و در ميان نوشتههایم انسانها را جستجو میکردم، خود را در این میان گم میکردم؛ اما از فاصله دور در روزنهای از نور، شما را دیدم و اینگونه با شما همراه شدم.
شما در تکتک واژههایم و در دشت تشنه چشمانم جاری هستید؛ گاهی کبوتر شعرهایم برایتان به پرواز در میآیند و همه جا فقط نام زیبای شما را بر زبانم جاری میسازند. شما مانند سایه همیشه همراه من هستید، وقتی هوای دلم ابری است مانند چتری بر فراز دلم مینشینید و با صحبتها و صدای دلنشین، ابرها را یکییکی پس میزنید و خورشیدی درخشان را بر دلم میتابانید.
آری! من میدانم دنیا بسیار زیباست؛ اما نه به زیبایی زمانی که برای اولین بار من را در آغوش گرفتید، گویی بهترین آغوش عمرم را تجربه کردم؛ شما مانند مادری مهربان و کسی که با تمام وجود ذرهذره دردهایم را گویی چشیده و همراهم بوده است.
اکنون که یک سال از در کنار شما بودن میگذرد خاطرات و تکتک صحبتهایتان در قلبم باقی مانده است، شما به من قوی بودن و تلاش کردن را آموزش دادهاید و از همه مهمتر راه درست زندگی کردن را به من آموختهاید.
با تمام وجودم دوستتان دارم و بر دستان شما بوسه میزنم، سلامت و پایدار باقی بمانید.
نویسنده و ویراستاری: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر گلثومه ( لژیون یکم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی رضا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
242