همسفر فاطمه
یادم نمیرود روزی که با حال خراب وارد شعبه شفا شدم؛ فقط آغوشی مهربانتر از مادر میتوانست مرا آرام کند تا کمی از آن حال خراب بیرون بیایم! یادم نمیرود که زندگی من هر روز بدتر از روز قبل بود!
اما اکنون هر لحظه بهیاد دارم که گرمی دستان مهربان، راهنما بود که من را از مرداب زندگی بیرون کشید و تبدیل به فاطمهای کرد که الان میتواند به زندگی لبخند بزند و خوشحال باشد، از این که زنده است و میتواند به دیگران نیز عشق بورزد؛ اکنون میدانم با تفکر ساختارها آغاز میگردد.
من در اوج ناامیدی هر روز به پایان دادن زندگی خود فکر میکردم! تنها تو بودی که مرا امیدوار کردی و به من گفتی تو را درک میکنم! چرا که تا کنون هیچ یک از اعضای خانوادهام مرا درک نکرده بودند! فقط سرزنش بود و بس؛ آنوقت به من یاد آور شدی هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد.
آموختی سیدی امید و ناامیدی را در زندگی ام کاربردی کنم و بدانم هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند؛ زمانیکه از ترسهایم گفتم: دستانم را فشردی و گفتید: خدا هست .....
ای مهربانم، زمانیکه از تخریب مسافرم رنج میبردم، رها کردن و معنای به دست آوردن را به من آموختی، با بخشش خودت معنای لژیون سردار را آموختم و من را در این دریای بی کران سیراب کردی.
عزیزتر از جانم با فداکاریهایی که برای من و دوستانم میکنی، معنای واقعی انسانیت را آموختم و دانستم عشق عام چیست.
چگونه میتوانم قدردان زحمات شما باشم؟
قدردان کسیکه از تمام وجودش میگذرد تا مرا بسازد؛ مرا که معنای واقعی انسانیت، عشق، محبت و دوست داشتن را فراموش کرده بودم.
خانم فاطمه عزیزم وادی به وادی با من همراه شدی تا معنای عشق و محبت را بیاموزم و بدانم که پایان هر نقطه سرا آغاز خط دیگریست؛ پس باید ادامه دهم راه شما را چون چشمههای جوشان و رودهای خروشان همه به بحر و اقیانوس میرسند.
دعای خیر من همیشه همراهتان باد.
شکر شکر شکر برای داشتن شما ......
این هفته بزرگ را به اولین راهنمای کنگره۶۰، آقای مهندس عزیز و تمام راهنمایان، بهخصوص راهنمای باعشقم خانم فاطمه عزیز و راهنمای مسافرم پهلوان جواد سجادی که زحمت بسیاری برای ما کشیدهاند صمیمانه تبریک میگویم.
همسفر آسیه
ز بوسیدنیهای این روزگار/
یکیشان بود دست آموزگار/
لحظهها را ثانیه به ثانیه میشمردم، در پس هر ثانیه، بیهودگیهای زندگیام را ورق میزدم؛ نه تنها شبها، بلکه روزهایم نیز تاریک بود، نه کورسوی امیدی و نه دست گرمی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند، نه آغوشی که در پناه آن، مانند یک کودکِ آرمیده و به خوابرفته در آغوشِ مادر، آرام بگیرم؛ همچون یک ساعت شنی بودم، ساعتی که نفسهای آخر را میکشد! منتظر است تا یکی پیدا شود و آن را برگرداند!
در این کورسو، راهنمایی چراغی در دست گرفته بود، مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کرد و به من، جان دوباره بخشید، آرامش آغوش او و گرمای دستان مهربانش را با تمام بند بند وجود خود حس میکنم.
تنها دارایی من برای شما، دعای خیری است که به پاس تمام الطاف شما میتوانم بدرقه راهتان کنم؛ تا پایدار باشید و برای من و هزاران هزار انسان دیگر مانند من بمانید.
راهنمای خوبم؛ امروز پس از گذشت دو سال از آن تاریخ آموختم، پس از اینکه در تاریکیهای نیستی، خود را تنها یافتم و بزرگی یافتم و پستیها را پیمودم، خانم فاطمه عزیزم آن بزرگ شما بودی، از خداوند منان برای شما بهترینها را میخواهم؛ دعای خیر من و تمام دوستان در لژیون نه بدرقه راه شما است.
روزتان مبارک بهتر از جان
همسفر شهربانو
هفته راهنما را به تمامی راهنمايان عزيز كنگره۶۰، به خصوص راهنمای خوبم همسفر فاطمه تبریک عرض میکنم.
آقای مهندس هميشه در سیدیها میفرمايند: خداوند به فرمان خویش افرادی را برای راهنمایی و کمک به بندگان خود میفرستد.
راهنما یعنی نور امید در نااميدی، روشنایی در تاریکی، یعنی با جان و دل حرفهای تو را میشنود و به تو نوید روزهای خوب را میدهد، کسیکه راه را به سختی برای امروز من هموار کرده است.
خانم فاطمه راهنمای خوبم شما به معنا واقعی کلمه، زندگی من را نجات دادید و من هرگز فراموش نخواهم کرد.
گاهی فکر میکنم شما فرشتهای از طرف خداوند برای من هستید؛ ممنون که همیشه به من انگیزه میدهید.
هیچ کلمهای نمی تواند قدردانی من را از شما بيان کند و من هرگز زحمات بیدریغ شما را فراموش نمیکنم و مانند شما که دلسوزانه و صبورانه در کنار من بودید به سختی می توانم پیدا کنم؛ ممنون که همیشه حامی و الهامبخش من بودید.
راهنمای خوب من بهترین هستی، برای شما بهترینها را آرزو میکنم .
همسفر الهه
راهنمای عزیزم ای روشنایی بخش تاریکی جان، مثل آموزگاری مهربان الفبای زندگی را برای من زمزمه کردی؛ عشق، محبت، گذشت، صبر و مهربانی را درس دادی، ای مهربانتر از مهربان که گاهی آموزگاری میشوی تا بیاموزی تمام ندانستههایم را، گاهی مادری میشوی نگران که غم نشسته بر قلبم را میخوانی، گاهی خواهری رازدار تمام ناگفتههایم و گاهی پدری با جذبه میشوی.
جنس شما با فرشتهها هم فرق دارد، شما راهنمای تاریکی به نور، غم به شادی، نفرت به عشق و راهنمای رسیدن به آرامش هستید.
عاشقترین موجود خداوند، با چه کلامی از شما سپاسگزاری کنم.
به راهنمای با عشق خود خانم فاطمه تقدیم میشود.
همسفر آذر
اندیشه ام از تو سبز و آباد شده٫
ازجهل و غم این فکر من آزاد شده٫
در مکتب پاک استاد ببین٫
غم رفته زجانم و دلم شاد شده٫
سلام، سلامی به گرمی محبت و عشق راهنمای عزیزم
چگونه میتوانم محبتهای شما را جبران کنم، تا شما را خوشحال ببینم؛ درسهایی از شما آموختم که دیگران نتوانستند به من یاد بدهند؛ لطف و محبت شما تا ابد ماندگار است.
ای راهنما عزیزم شما بودید که راه درست زندگی کردن را به من آموختید و استاد بزرگوار آقای مهندس کتاب 14وادی را به من داد تا از طریق شما آموزش بگیرم و به تعادل روحی و جسمی برسم؛ به من یاد داد که محبت کنم، حسادت نداشته باشم، بخشش در زندگی داشته باشم تا راه رسیدن به خود را پیدا کنم.
خدا را شاکر هستم که راهنمای خوبی در سر راه من قرار داد تا با آموزش گرفتن راه خود را انتخاب کنم تا از تاریکیهای گمراه کننده در آیم، به روشنایی دست پیدا کنم و زندگی جدیدی برای خود و خانوادهام بسازم.
امیدوارم بتوانم در کنگره۶۰، خدمت کنم تا زحمات شما را جبران کنم، از شما بسیار سپاسگزار هستم که چراغ راه من شدید؛ شما لایق بهترینها هستید، امیدوارم در جایگاههای بالا بدرخشید و مستدام باشید.
به آقای مهندس و خانواده ایشان و راهنمای عزیز خود این هفته را تبریک میگویم.
.jpg)
نویسندگان: همسفر فاطمه، همسفر آسیه، همسفر شهربانو، همسفر الهه، همسفر آذر، رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ویرایش: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر شفیعه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شفا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
122