به نام خدایی که عشق و ایثار را آفرید.
ثانیههای عمرم یکی پس از دیگری سپری میشدند و پس از هر ثانیه بیهودگیهای زندگیم را ورق میزدم، منتظر کور سوی امیدی بودم تا دستان سرد و لرزان و قلب یخ زدهام گرم شود. اشکهای ناامیدی، سرزمین وجودم را سیراب میکرد؛ اما به جای سرسبزی و خرمی، خارهای خشکیده ترس، حقارت و قضاوت میروئید و به جای آوای شادی، صدای جغد شوم به گوش میرسید. در این شهر تاریک و سرد چراغی در دستتان گرفتید و سرزمین وجودی من را روشنی و گرما بخشیدید. خونی تازه از جنس امید رگهایم را سیراب کرد.
گلهای امیدواری و عشق و محبت در قلب من روئید. آوای خوش پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگر است، طنین انداز شد. بدون هیچ چشم داشتی با مهربانی و عشق با من پیمان بستید. حسی مشترک نوید رسیدن و رهایی را مژده داد و بدون چشم داشت با مهربانی و عشق با من پیمان بستید که همچون سرو استوار در کنارم بایستید، تا بیاموزم: اندیشیدن را، امید را، شیوه زندگی را، ایستادگی را و ... .
همچون شمعی فروزان روشنی میبخشید تا وجودم با آموزشها فروزان شود، مانند آموزگاری عاشق الفبای زندگی را به من سرمشق دادید و با صدایی مملو از مهر و محبت، عشق، گذشت، صبر و مهربانی و انسان بودن را در گوش من نجوا کردید.
سخنانتان آنچنان دلنشین بودند که تمام ناخوشیها از یادم رفتند. حتی نگاهتان با من حرف زد و مرا وادار به تغییر کرد و ناامیدی و سکون را تبدیل به امیدواری و حرکت کرد. روزی که شما را دیدم سراسر وجودم پر از خشم، ترس و ناامیدی بود، نه چیزی میشنیدم نه چیزی میدیدم؛ ولی آغوش پرمهر شما روح تازهای در من دمید.
شما در جایگاه آموزگارم، دانستههایتان را به من میآموزید، در جایگاه خواهری رازدار و سنگ صبورم میشوید و رازهایی که همیشه نگران بودم، دیگران متوجه شوند و من را قضاوت کنند، میشنوید و من را به آرامش دعوت میکنید.
گاهی نگاه نافذ و جذاب شما من را متوجه میکند و پیامتان را درک میکنم که باید وادیها را بیاموزم زیرا همه آنها به من یادآوری میکنند که چگونه از قدرت مطلق سپاسگزاری کنم که من را بیهوده نیافریده، به من قدرت تفکر و حق انتخاب داده.
من مسئول کارهای خودم هستم و باید آنها را بپذیرم و فرمانهای عقل را اجرا کنم تا راه را بیابم و حرکت کنم، نقطه تحمل خودم را بالا ببرم تا تغییر کنم و به بحر و اقیانوس انسانیت برسم تا امر اوّل اجرا شود و آنگاه درک کنم که پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگر است و با عشق و محبت، کلّ هستی را دوست بدارم و عشق بورزم و عشق داشته باشم در قلب و زبان و عمل.
همه این موهبتها را مدیون بنیان کنگره۶۰ و شما راهنمای گرانقدرم هستم. واژههای سپاس و قدردانی و قلم ناتوان من در برابر اقیانوس ایثار و از خود گذشتگی شما قطرهای بیش نیست.
آرامش، فرق نگاه، حس خوب و امیدواری امروز خودم را مدیون تلاشهای بیوقفه و خدمت خالصانه شما هستم و تنها دارایی من برای شما دعای خیری است از صمیم قلبم به پاس تمام الطاف شما که بدرقه راهتان باشد تا مانا باشید و پایدار برای من و تمام انسانهایی که با ناامیدی دست به گریبان هستند و روحشان زخم خورده و ناآرام است.
برگ سبزی است تحفۀ درویش، چه کند بینوا ندارد بیش. هفتهی بزرگداشت مقام راهنما را به اولین استاد بزرگ کنگره۶۰، شما و سایر راهنمایان بزرگوار در زمین و سماء تبریک عرض میکنم و از قدرت مطلق، بهترینها را برایتان طلب میکنم.
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم) دبیر سایت
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
78