زیاد وضیعت مناسبی نداشتم ،اگه دروغ نگم ، دوست داشتم درمان بشم ولی هنوز مصرف شیشه رو دوست داشتم ولی هر بار که شیشه مصرف میکردم تمام تنم زخم میشد و از محل زخم ها عفونت بیرون میزد ،البته فقط شیشه نبود ، صبح که از خواب بیدار میشدم قبل از رفتن سر کار ، میرفتم سر وقت جاساز قرصم و سه چهار تا قرص متادون رو با یک لیوان مشروب میخوردم و میرفتم سر کار ، تا زمان صبحانه بشه و بعدش هم تا بعد از ظهر هر بار چای میخوردم یه تکه تریاک یا شیره میخوردم تا بعد از ظهر بعد از ظهر میرفتم کارگاهم و شیشه متادون رو سر میکشیدم و مشغول کشیدن شیشه میشدم تا اخر شب و حسن ختام مصرف روزم رو هم با هرویین استنشاقی به پایان میرسوندم تبدیل شده بودم به شن های صحرا که توی یک چرخه رنج بی پایان اسیر شده بودم و توی صحرای وجودم ، تشنه و خسته میدویدم و میدویدم و میدویدم و رسیدنی در کار نبود، جز سراب هیچ چیزی دیگه ای از دویدن به دست نیاورده بودم تقریبا ۸ ماه بود توی کنگره بودم و یک پله هم خوب سفر نکرده بودم راهنمای عزیرم اکبر آقا محمدی به من میگفت داری با سرعت به سمت تاریکی میری و پایان خوبی در انتظارت نیست البته یک بار هم با چند گرم شیشه و هرویین دستگیر شدم و با وسیقه بیرون بودم تا حکم دادگاه بیاد در تاریکی غرق بودم و خودم هم ترسیده بودم و نمیدونستم چی پیش میاد برام
با اینکه توی هپروت بودم ولی چند وقت بود که حواسم سمتش پرت شده بود و سر لژیون یا جلسه فقط دنبالش میگشتم که نگاش کنم وصداش رو بشنوم
هم خوش تیپ بود
هم خوش کلام
و زیبا
و آرامشی که داشت واقعا دیوانه کننده بود، ذره ذره داشتم دل میبستم بهش
بعد چند روز تمام توانم رو جمع کردم و رفتم جلو و گفتم سلام اجازه هست بغلتون کنم و دستاش رو باز کرد
بغلش صدای دریا میداد
انگار راهی پیدا کرده بودم که از صحرا بدوم تا به دریا برسم ، انگار اونی رو که گم کرده بودم پیدا کردم
اسمش عطاالله حدادی بود و از نمایندگی هیدج اومده بودن قزوین و اینجا لژیون زده بودند
انگار یه چیزی توی درونم عوض شده بود دوست داشتم با آقا عطا دوباره شروع کنم ....
حدود یک ماه بعد سر لژیون سیگار که دستور جلسه هم وادی سیزدهم بود از آقا موسی پرسیدم پایان هر نقطه سر آغاز خط دیگریست یعنی چی ،، یه نگاهی به من کرد و گفت با همین روال پیش بری به زودی میفهمی
چند روز بعد شبی که دختر دوم من به دنیا اومده بود با مواد مخدر دوباره دستگیر شدم و به زندان رفتم و معنی وادی سیزدهم رو لمس کردم البته با دردی عظیم
زندان فرصتی شد با خودم روبرو بشم و بفهم که انتهای تاریکی و مصرف مواد مخدر جز درد چیزی دیگری نیست
از خدا خواسنم کمکم کنه که بتونم در مسیر درست قدم بردارم دمش گرم واقعا بخشنده هست این خدا کمکم کرد شرایطی پیش اومد از زندان آزاد شدم و دوباره به کنگره برگشتم البته با انبوهی از مشکلات
ماشینم توقیف بود
از کار به نوعی محترمانه قبل از اخراج شدن در اومدم بیکار شدم
صابخونه جوابمون کرد و مجیور شدیم بریم به خونه نیمه کارمون که هنوز کامل نبود
پول نداشتم
فرزند کوچک داشتم
توان کار کردن نداشتم
دو تا پرونده مواد داشتم و یک دنیا ترس از آینده مبهم اومدم کنگره و دوباره شروع کردم به سفر کردن
آقا عطا رو به عنوان راهنما انتخاب کردم و وصل شدم به دانایی و عشق و ایمان ایشون انگار به خدا رسیده بودم یک روز توی اوج مشکلات در حال خورد شدن بودم پیشش ناله کردم گریه کردم ، به من گفت گریه نکن و ادای آدمای ضعیف رو در نیار
اگه مشکل داری خدمت کن تا همه هستی و نیروهای الهی به تو خدمت کنند
و من خدمت کردم و ظرف چند سال مشکلات من ذره ذره محو و غیب شدن باوری در ناباوری برای من
آقا عطا برای من و خانواده من الگوی توحید و خدا پرستی و صراط مستقیم بودن که من از وجودشون خدا رو پیدا کردم ، یکی از زیبا ترین تصاویری که در زندگیم دیدم ، صورت نیم رخ آقا عطا سر لژیون بود که من رو غرق در شادی بی وصفی میکرد
انسان های عاشق تصویر خداند هستن و تجلی صفات خدا با تمام وجودم تشکر میکنم از خانم محدثه و خانم پروانه راهنمای همسفرای من که فانوس راه ما بودند و هفته راهنما رو به همه راهنمایای کنگره ۶۰ و همسفرای عزیزم تبریک میگم.
ممنون از عزیزان خدمت گزار سایت
به قلم راهنمای محترم لژیون 18 مسافر جواد
تنظیم: مسافر محمدرضا
تهیه شده در سایت مسافران کاسپین
- تعداد بازدید از این مطلب :
339