دلنوشته همسفر فاطمه (لژیون اول)
خدا را شکر میکنم یکمرتبه دیگر توانستم قلم بر دست بگیرم و آنچه که بر دل نقش بسته است و از بیان آن عاجز هستم را بنویسم. ابتدا هفته راهنما را به استاد بزرگ عشق و محبت، آقای مهندس دژاکام و خانواده بزرگوار ایشان و همچنین خدمت استاد گرانقدر خودم، راهنما همسفر محبوبه تبریک عرض نموده و برای همه این عزیزان طول عمر و سلامتی از خداوند منان خواستارم. حال که این هفته به نام هفته راهنما نامگذاری شده است بر خود واجب دانسته که از فرصت استفاده کنم و کلماتی، شایسته مقام این عزیزان بر کاغذ بیاورم؛ شاید ذرهای از بار سنگین زحمات این عزیزان از دوش من کم شود. زحمتی از جنس عشق بلاعوض که هرگز قادر به تشکر از این عزیزان نخواهم بود.
استاد گرامی، برای چشمان شما روشنایی وسیع آرزو دارم؛ زیرا چشمان بسته و تاریک من را بهسوی روشنایی گشودی. فهمیدن و درککردن درد را به من آموختی تا بدانم هر آنچه سر راه من قرار میگیرد، سهم من است و باید آن را بپذیرم. اگر خداوند شما را سر راه من قرار نمیداد، من تا آخر عمر به جهل خود دستآویز بودم و امروز خداوند را شاکر و سپاسگزار هستم که دست من را در دستهای گرم شما گذاشت تا بدانم آنچه که نمیدانم. جسم یخزده من را از منطقه ۶۰ درجه بهسلامتی عبور دادی، باوجود شما تن خسته من توانست گرمای هستی را دریافت کند و روحم به آرامش رسید و زندگی رنگ زیبایی گرفت.
استاد عزیز، شما خود زمانی در تاریکیها بوده و کاملاً آن را تجربه کرده و به لطف خداوند و تلاش خود، از آن عبور کردید و امروز با درک این موضوع و این جایگاه که کاری بسیار دشوار است، من را به بهشت رهایی از خویشتن و شناخت خویش رساندید. شما بهدلیل پیوند محبتی که باقدرت مطلق بستهاید، مسافت زیادی را طی کرده و با رویی گشاده کمر همت به رهاکردن انسانهای دردمند و رنجکشیده بستهاید. تا قبل از این شکرگزاری نمیکردم؛ اما با این دستور جلسه یاد گرفتم همیشه قدردان و سپاسگزار رب و مربی خود باشم و هر لحظه ذکر شکرگزاری بر لبم جاری باشد؛ اما چگونه میتوانم قدردان زحمات شما باشم؟
دلنوشته همسفر طیبه (لژیون دوم)
تاریکی بود؛ تاریکی، تاریکی و من از همهجا عاجز و درمانده شده بودم که هیچکس و هیچچیز را در تاریکی نمیدیدم. خسته بودم؛ ذهنم، جسمم از همه چیز و همهکس خسته شده بود که ناگهان روزنهای از نوردیدم و با ناامیدی بهطرف نور حرکت کردم؛ زمانی که نزدیک شدم همه وجودم از نور وجود راهنمای عزیزم روشن شد. او به من گفت: نمیخواهد کاری انجام بدهی، فقط در این مسیر همراه من بیا! هیاهو نکن، دستوپای اضافه نزن، فقط حرکت کن. گاهی در مسیر به تونلهای تاریک میرسیدم؛ اما نور آنسوی تونل مرا دوباره به حرکت میانداخت و من امیدوارتر از همیشه دوباره حرکت میکردم؛ زیرا به راهنمای عزیزم اعتماد داشتم.
مسافرم گاهی اوقات مرا در مسیر، تنها رها میکرد و من با تمام سنگینی که احساس میکردم به حرکت خود ادامه میدادم. راهنمای مهربانم همیشه مانند یک دوست و یا یک خواهر مرا به سمت جلو هدایت میکرد و من به باغی رسیدم که پر از آرامش بود؛ آرامشی که در تمام طول زندگی هرگز تجربه نکرده بودم و من این آرامش را باوجود شما عزیز دوستداشتنی، به دست آوردم. راهنمایی که همچون فرشته مهربانی با جانودل، از وقت ارزشمند خودش برای من گذاشت و مانند یک خواهر و یا یک دوست مرا راهنمایی میکرد. صمیمانه از راهنمای مهربان و دلسوزم خانم مینا سپاسگزارم. امیدوارم با خدمت درست بتوانم کمی از زحمات او را جبران کنم. این هفته را به آقای مهندس و خانم آنی مهربان و تمام راهنماهای کنگره۶۰ تبریک عرض میکنم.
دلنوشته همسفر سمیرا (لژیون سوم)
راهنما همانند، مادر یا پدری دلسوز و مهربان است که فرزندانش را بهسوی رشد و تعالی سوق میدهد تا آنها به اهداف خود برسند. زمانی که ما در کنگره اشتباه خود را برای راهنما بازگو میکنیم؛ ایشان همانند مادری دلسوز بدون هیچگونه چشم داشتی ما را به سمت راه درست رهنمون میکند؛ حتی گاهی اوقات از مقام مادر همبالاتر میرود. چرا؟ چون ممکن است زمانی که ما اشتباه خود را برای یکی از والدین میگوییم؛ آنها ما را مورد سرزنش قرار دهند؛ ولی راهنما اینگونه نیست، او ما را با مهربانی و آرامش راهنمایی میکند.
راهنما نور را به ما نشان نمیدهد؛ بلکه منشأ نور را به ما نشان میدهد تا ما به عظمت نور پی ببریم. راهنماها فرشتههایی هستند که در هر شرایطی میکوشند تا ما راه درست را از غلط و خوب را از بد تشخیص دهیم. آنها زندگی درست را به ما یاد میدهند تا ما بفهمیم، برای هر مشکلی راهی است که آن راه، جزء بامعرفت و دانایی شکل نمیگیرد. این هفته را به راهنمای خودم خانم الهام و تمام راهنماها تبریک میگویم و امیدوارم رهجوی خوبی برای او و کنگره۶۰ باشم.
رابطین خبری: لژیون اول، دوم و سوم
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر سمانه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی نائین
- تعداد بازدید از این مطلب :
96