میم مثل مادر، مادری به نام راهنما
زندگی من مریم دو بخش دارد، زندگی قبل و بعد از کنگره، قبل از ورود به کنگره۶۰ زندگی برای من معنا نداشت، نه امید داشتم و نه آینده را روشن میدیدم، روزها تا نزدیک ظهر خواب بودم و وقتی بیدار میشدم از زمین و زمان خسته بودم، زمان برای من میگذشت، هر روز نابودی زندگی خود، فرزندان و مسافرم را میدیدم؛ وقتی مسافرم برای تهیه مواد از خانه بیرون میرفت من فقط گریه میکردم و تمام مواد فروشها را مقصر میدانستم، تنفر از آنها وجود مرا فرا گرفته بود، مصرف مواد مسافر من افزایش پیدا کرد و همه درآمد خود را صرف تهیه مواد میکرد؛ گاهی تصور من این بود که اصلا او ما را نمیبیند؟
چهره مسافرم روزبهروز تغییر میکرد و از اینکه همسر یک مصرفکننده بودم خجالت میکشیدم، نمیدانستم با دو فرزندم چه کنم؟ نه پا برای رفتن داشتم نه دل برای ماندن، فکر آینده فرزندان، مرا نابود میکرد.
روز تولدم، خواهرم به خانه ما آمد، از کنگره۶۰ برای من گفت و همسرش به تازگی از بند مواد رها شده، صحبتها و تعریفهای او از کنگره۶۰ خیلی جالب و جذاب بود. من با خود میگفتم، روزی میشود که مسافر من هم، مواد مصرف نکند؟ حتی فکر این موضوع برای من غیر ممکن بود، به اصرار مسافر خواهرم، مسافرم وارد کنگره۶۰ شد و پس از مدتی من به کنگره آمدم. بعد از جلسات مشاوره تازهواردین، لژیون انتخاب کردم و راهنمایم مرا با لبخند پذیرفتند. یک انسان چهقدر میتواند مهربان باشد، با عشق به همه نگاه میکردند، صحبتهای ایشان برای من نامشخص بود.
مسافرم گاهی در حین سفر خیلی عصبانی میشد و من حال خوبی نداشتم، اولین بار به ایشان پیام دادم، فکر میکردم جواب نمیدهند یا با خود فکر میکنن، چه فرد بدبختی هستم؛ اما برخلاف فکرم اصلاً ایشان من را قضاوت نکردند، ایشان با رفتار و گفتار صحیح مرا متوجه اشتباهات و خطاهای خود کردند، بیشتر مواقع من را به صبوری دعوت و گاهی هم به صورت جدی برخورد میکردند.
ایشان با اینکه حقوقی دریافت نمیکردند، ساعتها برای من وقت میگذاشتند، من که برای ایشان یک غریبه بودم و مانند: یک مادر مهربان دست من را گرفتند و به زندگی من امید بخشیدند، گاهی من را مثل یک مادر مهربان دعوا میکردند تا من بزرگ شوم و درس بگیرم، از سخنان من هیچگاه خسته نمیشدند با اینکه شاید من فرمانبردار خوبی نبودم؛ اما ایشان همیشه کنار من بودند و وجودشان برای من قوت قلب است، باعث شدند من تاریکیها را بشناسم و عشق و محبت را به من درس دادند.
تمام انسانها به محبت نیازمند هستند، من آرامش و امید زندگی خود را مدیون راهنمای عزیزم هستم، حالا ایشان تکهای از قلب من هستند و عاشقانه دوستشان دارم و خداوند را هزار بار شکر میکنم که چنین فرشتهای نصیب من شده است.
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ویراستاری: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر گلثومه ( لژیون یکم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی رضا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
217