English Version
This Site Is Available In English

کنگره منبع نور، آگاهی و معرفت

کنگره منبع نور، آگاهی و معرفت

  سلام دوستان، اکبر هستم، یک مسافر.

کنگره منبع نور و معرفت است.
روز اولی که وارد کنگره شدم، حالم خوب نبود. چند روزی سقوط آزاد داشتم. یکی از دوستان پیشنهاد داد که به کنگره بروم. گفتم: "کنگره کجاست؟" گفت: "جایی که با شربت تریاک کم‌کم ترک می‌کنی." گفتم: "نه، تو را به خدا! من الان ده روز است که حالم خراب است، بروم دوباره معتاد بشوم؟!" و... خلاصه، ندایی در وجودم گفت: "یک‌ سر برو، شاید واقعاً کمک کند."

به سایت رفتم و کنگره 60 را جستجو کردم. نزدیک‌ترین شعبه را پیدا کردم و در کمال ناامیدی رفتم. وقتی وارد شعبه شدم، روی دیوار عکس‌های زیادی دیدم که بیشتر شبیه نقاشی بچه‌ها بود! چند قاب هم روی دیوار نصب شده بود که بعداً فهمیدم وادی‌ها هستند. وارد اتاق مرزبانی شدم. یکی از مرزبان‌ها با آغوش باز و مهربانی تمام با من صحبت کرد و گفت که باید ساعت پنج بیایم. ضمن اینکه صحبت‌هایی کرد که مرا به فکر فرو برد.

وقتی بیرون آمدم، با خودم گفتم: "اینجا بیشتر شبیه مهدکودک است تا جایی برای ترک!" اما سر ساعت مجدداً برگشتم. یکی از راهنماهای گران‌قدر به نام آقا محمد با من صحبت کرد. دیدم که حاضرین با هر صحبتی که می‌شود (مشارکت)، شروع به کف زدن می‌کنند! با خودم گفتم: "واقعاً اینجا دیوانه‌خانه است! یعنی چه این مسخره‌بازی‌ها؟!" اما ندایی در وجودم می‌گفت: "اینجا همان گمشده‌ی تو است."

سه جلسه مشاوره گذشت، معرفی شدم به کلینیک، و با انتخاب راهنما سفرم را آغاز کردم. واقعاً تا سه ماه اول، انگار داخل استخری از آب بودم و سرم زیر آب بود؛ بیرون از آن، صدای همهمه و دست زدن می‌آمد، اما هیچ‌چیز از حرف‌های راهنما و مشارکت‌ها متوجه نمی‌شدم! صندلی‌ای که روی آن نشسته بودم، انگار میخ داشت! آرام و قرار نداشتم، اما چون تصمیم گرفته بودم که از چنگ این مواد نجات پیدا کنم، تحمل کردم و سفرم را ادامه دادم. تازه بعد از چند ماه کم‌کم فهمیدم که کجا آمده‌ام! حقیقتاً خودم هم نمی‌دانستم چرا می‌آیم، فقط ندایی در وجودم می‌گفت: "برو!"

وقتی چند ماه گذشت، به خودم آمدم و شروع کردم به فهمیدن مطالبی که گفته می‌شد. اولین چیزی که فهمیدم، معنی تاریکی و بندهایی بود که به خودم بسته بودم، ولی نمی‌دانستم در بند هستم! تا قبل از آن، پیش خودم فکر می‌کردم که تاریکی یعنی بی‌سواد بودن و ندانستن چگونه زندگی کردن. اما نمی‌دانستم که خودم دقیقاً در این تاریکی غوطه‌ور هستم و خبر ندارم!

موضوع دیگر، مسئله صراط مستقیم بود. تا آن روز فکر می‌کردم اگر به کسی آزار نرسانم، مال کسی را نخورم، و اصطلاحاً "سرم در لاک خودم باشد"، در صراط مستقیم هستم! اما وقتی شروع کردم به نوشتن سی‌دی ها و گوش دادن به صحبت‌های راهنما، فهمیدم صراط مستقیم اصلاً آن چیزی که فکر می‌کردم، نبود! تا آن روز فکر می‌کردم که تنها کسی هستم که در مسیر صراط مستقیم قرار دارد!

وقتی جهان‌بینی 1 و 2 را خواندم، با مسائل زیادی آشنا شدم. فهمیدم که جسم من مثل یک شهر است و در طول این سال‌ها، چقدر این شهر وجودی را تخریب کرده‌ام. با مراتب نفس و تعریف نفس آشنا شدم و علت تمام اشتباهاتی که انجام داده بودم را فهمیدم. فکر می‌کردم خیلی می‌فهمم و سواد بالایی دارم، اما وقتی با مثلث دانایی و دانایی مؤثر آشنا شدم، ایرادات و اشکالات زندگی‌ام را متوجه شدم!

با اصطلاح "خمر" و معنی آن آشنا شدم. فهمیدم که اعتیاد فقط روی جسم (صور آشکار) تأثیر نمی‌گذارد، بلکه روی روان و جهان‌بینی (صور پنهان) هم اثرات مخرب دارد. فهمیدم که برای درمان اعتیاد، فقط مصرف شربت OT کافی نیست، بلکه باید روی سه ضلع مثلث درمان (جسم، روان و جهان‌بینی) کار کرد.

به همین دلیل، با اشتیاق شروع کردم به نوشتن سی‌دی‌ها! نه‌تنها سی‌دی‌هایی که به من گفته می‌شد، بلکه بیش از 100 سی‌دی نوشتم! هرچه بیشتر می‌نوشتم، بیشتر می‌فهمیدم که هیچی نمی‌دانم! و به قول مولانا: "چه دانم‌های بسیار، ولیکن من نمی‌دانم."

معنای واقعی بهشت و جهنم را فهمیدم. دانستم که رودهایی که در بهشت جاری است، چه مفهومی دارد. خلاصه، آن‌قدر مطالب کنگره به من کمک کرد که نگاهم به زندگی، دیگران، و جهان هستی کلاً تغییر کرد!

الآن فهمیدم که رسالت اصلی من، چیزی نیست جز رسیدن به آگاهی، فهمیدن چیزهایی که نمی‌دانستم، و متعاقباً انتقال آن‌ها به دیگران! هدفم راهنما شدن در کنگره است. کنگره نه‌تنها یک جای امن، بلکه واقعاً یک مکان مقدس است! و تنها جایی است که می‌توانم با جرأت بگویم منبع نور، آگاهی، و معرفت است.

من در کنگره فهمیدم که در زندگی هیچ باختی وجود ندارد: یا می‌بری، یا می‌آموزی! فهم این موضوع خیلی به من کمک کرد، چون قبل از ورود به کنگره، تصمیمات اشتباه زیادی گرفته بودم که باعث شد تمام دارایی‌ام را از دست بدهم. امیدی به زندگی نداشتم، اما فهمیدم هر اتفاقی که در زندگی برای من افتاده، لازم بوده! متوجه شدم که باختی در کار نبوده، بلکه بهایی بوده که در مقابل فهم خیلی از موضوعات پرداخت کرده‌ام! شاید بهای گزافی بوده، اما لازم بوده.

اگر بخواهم درباره‌ی کنگره و آموزه‌های آن صحبت کنم، شاید روزها طول بکشد و یا چندین کتاب نوشته شود!

روز اول که وارد کنگره شدم، با خودم گفتم: "اینجا مهدکودک است!" اما الآن فهمیدم که درست فکر کرده بودم! چون من کودکی بودم که با ورود به اینجا رشد کردم. شاید اولش خجالت می‌کشیدم که اگر کسی بپرسد "کجا می‌روی؟" چه باید بگویم؟ اما الآن با افتخار می‌گویم: "من یک کنگره‌ای هستم!"

شاید باور نکنید، اما چندین بار خدا را شکر کردم که معتاد شدم! چون تنها دلیلی که باعث شد به کنگره بیایم، اعتیاد بود. اگر معتاد نمی‌شدم، شاید برای همیشه در جهالت و نادانی خودم عمرم را سپری می‌کردم و در توهمات خودم خیال می‌کردم که زندگی می‌کنم و خیلی می‌فهمم!
ممنون که به صحبتهای من گوش کردین

نویسنده و تایپ: مسافر اکبر(لژیون هفدهم)
ویرایش و بارگزاری: مسافر حسام(لژیون شانزدهم) 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .