به نام قدرت مطلق الله سلام دوستان محمدرضا هستم یک مسافر.
دوستان تنها پیوند محبت ما رو به هم متصل نگه می دارد. دبیرستان که بودم یکی از دوستان از من پرسید می خواهی چه کاره بشوی؟ من هم گفتم: دوست دارم معلم بشوم و خداوند به من کمک کرد که در جایگاه معلمی خدمت کنم.
داشتم فکر می کردم تفاوت بین انسان خوب و بد چیست؟ انسان خوب وقتی با مشکلی رو به رو می شود می گوید من چی کاری می توانم بکنم که آن مشکل یا درد درمان بشود و یا مشکل حل بشود. انسان بد وقتی با چنین موضوعی برخورد می کند از خودش می پرسد چه چیزی گیر من می آید.
انسانهایی که می گویند چه کاری از من بر می آید اگر جایی کار می کنند همیشه به فکر این هستند و می خواهند چیزی به آن سیستم اضافه بشود این افراد در جایی که کار می کنند کیفیت و تولید بالاتر می رود! چون همه چیز از تفکر و اندیشه می آید.
ولی آن هایی که می گویند چه چیزی گیر من می آید وقتی وارد کارخانه یا سیستم می شوند چیزی که به فکرشان می آید فامیل و دوستانش را می آورد سرکار!! و کاری ندارد که تجربه کاری داشته باشند در واقع دارد از آن ساختار تغذیه می کند و خرابی از همان نقطه شروع می شود!! آتش از یک نقطه خیلی کوچک خیلی خیلی بی اهمیت شروع می شود و شهری را به خاکستر تبدیل می کند! پس اینکه ما چطور فکر می کنیم توی روبرو شدن با مسائل بی نهایت اهمیت دارد.
اگر ما بخواهیم جامعه ای را درست کنیم تنها چیزی که نیاز داریم معلمان واقعی هستند یا بخواهیم جامعه ای را نابود کنیم باید معلم هایش را از کار بیندازیم!! آن شاگردانی که به حرف معلم گوش می کنند خیلی باهوش نیستند اما آن ها عاقل هستند و به جواب می رسند و به بهترین جایگاه می رسند.
یک معلم خوب چیزی که به من آموزش می دهد باید مرتبط با نیاز من باشد مطالبی که به من آموزش می دهد باید حقیقی باشد آن چیزی را که بلد است را باید ساده کند و طوری بیان کند که برای همه قابل فهم باشد! ارتباط زمانی شکل می گیرد که شخص بفهمد معلم دارد چه می گوید. ریچارد فایمن می گوید: «شما، زمانی یک چیزی را فهمیدید که بتوانید به مادربزرگتان بگویید و او درکش بکند، اگر درکش نکرد یعنی اینکه خودت هم چیزی نفهمیدی».
معلم خیلی از درس ها را می دهد ولی این درس ها در زندگی به درد نمی خورد، مطالب بایستی مرتبط با نیاز من باشد وقتی وارد زندگی شدم به درد من بخورد!! مطالب باید واقعی و حقیقی باشند قابل فهم باشند، یک وقت هایی ساده کردن با سطحی کردن اشتباه گرفته می شود! موضوعی را وقتی ساده می کنند یعنی چه؟ یعنی اینکه یک مطلب عمقش ده متر است و ابزاری به شخص داده می شود که رفتن به عمق ده متر را امکانپذیر می کند. پس اگر ما بخواهیم چیزی را درست کنیم بالاترین ابزاری که احتیاج داریم معلم واقعی است و باید این ویژگی ها را داشته باشد.
علاقه در انسان موقعی بوجود میآید که چیزی را بفهمد، لذت فهمیدن باعث بوجود آمدن علاقه می شود و من اگر چیزی را دوست داشته باشم قدرش را می دانم!! دوست داشتن کی به وجود می آید؟؟ وقتی که مطلب را بفهمیم و آن فهم را معلم واقعی به انسان میدهد.
انشاالله هر چه می گذرد راهنما های کنگره۶۰ پرتوانتر و نیرومندتر بشوند.
خلاصه و تایپ: مسافر محمدرضا ( لژیون اول )
ویرایش: مسافر علی ( راهنما )
ارسال: مسافر آرمین ( خدمتگزار سایت )
- تعداد بازدید از این مطلب :
132