English Version
This Site Is Available In English

کنگره نور امیدی در دلمان بود

کنگره نور امیدی در دلمان بود

زندگی ما با خواست خودم شروع شد. اوایل همه چیز خوب بود؛ البته با نگاه قبل من، چون به جای مواد، الکل بود. تا اینکه بعد از چند ماه اعتیاد وارد زندگی‌ام شد، وقتی این موضوع را فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد! می‌خواستم راهی پیدا کنم؛ ولی هیچ راهی نداشتم!
مثل یک پرنده‌ای در قفس خودم را به در و دیوار می‌زدم؛ اما غافل از اینکه فقط خودم را زخمی می‌کردم. خب حق داشتم چون هیچ آگاهی و دانشی نداشتم تا بتوانم ذره‌ای خودم را آرام کنم، به‌خاطر نا‌آگاهی از راه‌های زیادی مثل تهدید به جدایی، قهر، تهدید به خودکشی استفاده کردم؛ ولی هیچ فایده ای نداشت. فقط روز‌به‌روز حال من بدتر می‌شد. مدام از خودم سؤال می‌کردم که چرا من؟ مگر من چه گناهی کرده بودم؟ با این سؤال‌ها و فکر‌های خراب، روز‌ها را پشت سر می‌گذاشتم. زمانی‌که نا‌امید شده بودم پیام کنگره به مسافرم رسید. وقتی مسافرم درباره کنگره صحبت می‌کرد دلم می‌خواست این راه را هم امتحان کنیم؛ چون مسافرم برای ترک، زیاد اقدام کرده بود؛ ولی همه بی‌نتیجه می‌ماند.
به کنگره آمدیم و با دنیایی از منیت، ترس، کینه و... سفرمان را آغاز کردیم؛ ولی سفر نبود چون هنوز من و مسافرم نپذیرفته بودیم که به درمان نیاز داریم؛ درست سفر نکردیم.
حدوداً ۶ ماه گذشت و مثال حرف آقای مهندس از کنگره به بیرون پرت شدیم، نه اینکه کسی ما را بیرون کند، خودمان، خودمان رو پرت کردیم و دوباره به تاریکی برگشتیم.
حتی مسافرم باز به کمپ رفت؛ اما اعتیاد زورش بیشتر بود و به شکست ختم شد، انگار از همه‌جا رانده شده بودیم.
ته دلم نقطه‌ای از روشنایی کنگره بود که این هم از انرژی و حس راهنمایم به من می‌رسید که باعث می‌شد هر شب سایت را چک کنم و بعد با چشم پر از اشک می‌خوابیدم. حتی گاهی خواب می‌دیدم در کنگره هستم؛ اما از پشت صندلی‌ها به حرف راهنمایم گوش می‌دادم. هر‌چه می‌گذشت بیشتر حسرت حضور داشتن در یک جلسه کنگره را می‌خوردم. مسافرم هر شب می‌دید که من سایت رو نگاه می‌کنم، خودش هم از وضعیتی که داشت خسته شده‌بود، از اینکه هر کاری برای نجات از بیماری اعتیاد انجام می‌دهد؛ اما نمی‌تواند درمان شود. مسافرم هم ته دلش به کنگره امیدوار بود و نور امیدی در دلش روشن بود. گفت بهتر است دوباره به کنگره برگردیم؛ البته خجالت هم می‌کشید از اینکه به کنگره برگردد و سفر مجدد شود، تا اینکه راضی شد و پای ما به کنگره باز شد.
الان حدود ۷ ماه است که در کنگره سفر می‌کنیم در طی این مدت نگاهم به زندگی و مسافرم تغییر کرد، یک آرامش خاصی با یک حس و انرژی بالا وارد زندگی‌ام شد؛ حتی رفتارم، طرز فکرم و طرز حرف زدنم تغییر کرده، تمرکز بهتری پیدا کردم، با این تغییرات میگرن‌های شدیدی که بخاطر شرایط روحی‌ام داشتم، خیلی خیلی کمتر شده است.
به خاطر ورودمان به کنگره خیلی خوشحال هستم و از خداوند، نیروهای الهی و آقای مهندس دژاکام تشکر می‌کنم.

نویسنده: همسفر عاطفه رهجو راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
عکاس: همسفر ثنا رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .