English Version
This Site Is Available In English

تسلیم بهت و اندوه نشدم

تسلیم بهت و اندوه نشدم

اولین صحنه از پیوند خواهر و برادریمان هنوز با شفافیتی تمام در خاطرم باقی مانده است. آن روز بامخالفت پدر، با لجاجتی کودکانه خود را به بیمارستان رساندم و مشتاق دیدن موجود کوچکی بودم که برادرم بود، تصویری که هنوز در ذهنم زنده است. لحظه‌ای که با تلاشی کودکانه به سمت صورت کوچک و معصومت خم شدم، با چشمانی مملو از حیرت و کنجکاوی به رنگ سرخ و خطوط درهم چهره‌ات خیره شدم؛ از همان روز دالان خاطراتمان سرشار از تصاویر متنوع و گاه متضاد شد؛ گاهی تصاویری لبریز از عشق و امید، گاهی قاب‌هایی تیره از خشم و قضاوت، زمانی دیگر لحظاتی کوتاه از دلخوشی‌های گذرا؛ اما در انتهای این دالان، تصویری روشن‌تر و ماندگارتر از تمام آن قاب‌ها به چشم می‌خورد؛ تصویری که هر بار به آن می‌اندیشم وجودم سرشار از شوق و آرامش می‌شود. در آن تصویر، تو را می‌بینم که در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌ات هستی و من با چشمانی سرشار از اطمینان و قلبی لبریز از امید، خطاب به تو می‌گویم: با من به کنگره می‌آیی؟ و تو بدون هیچ مکثی با همان قاطعیت ذاتی‌ات پاسخ می‌دهی: می‌آیم، از کی و کجا؟ این لحظه برایم معنای خاصی دارد؛ گویی نقطه عطفی است که تمام گذشته ما را پشت سر می‌گذارد و دروازه‌ای نو به سوی مسیری پرنور می‌گشاید.

چند روز پیش از آن نقطه پایان، با کنگره۶۰ از طریق عزیزی آشنا شده بودم که همواره پیام‌آور عشق و نور در زندگی‌ام بوده است؛ وقتی شنیدم طوفانی سهمگین تمام آرامش ظاهری‌ات را فرو ریخته و کلبه‌ای که گمان می‌کردیم مأمن توست ویران شده است، برخلاف اطرافیان تسلیم بهت و اندوه نشدم. احساس می‌کردم مسافری را یافته‌ام که سفری مشترک را با او آغاز کنم؛ سفری که نه از روی خودخواهی بلکه با شوقی ناب برای کشف مسیری روشن آغاز می‌شود؛ آری آن نقطه پایان برادرم در دالان تاریک خاطراتمان سرآغازی شد برای سفر به دنیای روشنایی؛ سفری که عقل، عشق و ایمان چراغ راه آن‌ است. در این سفر، هر پایان دریچه‌ای است برای آغازی دیگر و هر لحظه نویدبخش فرصتی تازه برای پیمودن مسیر رشد و تعالی. اکنون که بیش از صد روز از این سفر می‌گذرد همراه تو به سوی چشم‌اندازهایی گام برمی‌دارم که روشنایی‌‌اش‌ از آن ماست و این روشنایی‌ با هر قدم نزدیک‌تر و ملموس‌تر می‌شود.

در هر گام که به تو می‌نگرم تو را استوارتر از خود می‌یابم؛ مصمم برای پیمودن این مسیر و رسیدن به قله‌های نور، تو دیگر تنها برادرم نیستی بلکه همراهی هستی که با وجودت مرا به استمرار این مسیر ترغیب می‌کنی؛ هر لبخندت چراغی می‌شود برای گام‌های بعدی و هر پیروزی‌ات پیامی از قدرت و ایمان. این سفر بیش از آنکه برای نجات تو باشد تولدی دوباره برای هر دوی ماست، تولدی که با عشق و اعتماد همراه است. اکنون می‌دانیم هیچ تاریکی‌ قادر به خاموش کردن این نور نخواهد بود. با امید به روزهایی که درخشش آن دست‌مایه‌ای است برای تمام تلاش‌هایمان، دستت را محکم‌تر می‌فشارم و به سوی افقی بی‌پایان قدم برمی‌دارم.

نویسنده: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون هجدهم)
رابط خبری: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون هجدهم)
ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخ‌بهایی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .