برداشت از سیدی کلمه:
آقای مهندس در سیدی کلمه میفرمایند: ما چگونه میتوانیم یک انسان را بسازیم؟ چگونه میتوانیم انسانی را هدایت کنیم؟ آن هم انسانی که دچار اعتیاد شده یا صفات انسانی را از دست داده است و یا خیلی مسائل دیگر. انسان ممکن است تحصیلات عالی و مقام و منصب داشته باشد؛ ولی رتبه انسانیتش را از دست داده باشد. تمام مکتبهایی که وجود دارد مانند بودا، زرتشت، هندو، انبیاء و پیامبران ابراهیمی و تمام مکاتب مختلف همه میخواستند انسان را بسازند. حالا انسانی که در بدترین شرایط قراردارد و تمام ویژگیهایش را از دست داده است و از اطراف خودش آگاهی ندارد کار بسیار بسیار سختی است.
ما برای ساختن یک انسان، باید یک مثلث را تشکیل بدهیم؛ حالا چرا مثلث؟ وقتی به هستی نگاه میکنیم پایه هستی بر مبنای مثلث بنا شده است؛ طول، عرض و ارتفاع یا نور، صوت و حس یا تمام فرمولهای ریاضی یا محاسباتی که همیشه سه تا هستند. اگر بخواهیم مثلثی بسازیم که داخل این مثلث ساختن انسان باشد؛ قدر مسلم این است که یک ضلع آن خواستن خود انسان، ضلع دیگر مثلث جهانبینی و ضلع سوم فیزیولوژی یا ساختار جسم یا ساختار فیزیکی است. این سه ضلع باید خوب کار کنند؛ تا بتوانیم انسان را بسازیم. اگر هر کدام از این ضلعها ناقص باشد ما قادر به ساختن انسان نیستیم. ما در کنگره۶۰، قادر به ساختن بیش از ۸۰ هزار نفر شدیم و آنها را به درمان قطعی اعتیاد رساندیم.
ما به چه دلیل میگوییم که قادر به ساخت هستیم؟ من بارها خیلی قوی و محکم گفتهام :« در سطح جهانی هر کس میتواند یک نمونه بیاورد ما ۸۰ هزار تا داریم آنها یک دانه بیاورند که درمان شده باشد نه ترک» برای مثال، یک شخصی که هروئین مصرف میکرده است و الان درمان شده بتواند در لابراتوار هروئینسازی کار کند و وسوسه نشود. ما توانستیم به درمان برسیم؛ چون این سه ضلع را به درستی انجام دادیم یعنی جهانبینی، فیزیولوژی و خواستن. این سه ضلع با هم ارتباط دارند و ذره ذره همدیگر را تقویت میکنند. گاهی اوقات شخص میخواهد؛ ولی اطمینان ندارد. میخواهد ترک کند؛ ولی میگوید: جواب نمیدهد من تا الان بارها ترک کردهام. این شخص باید یک اطلاعاتی داشته باشد تا خواستهاش تقویت شود یک مرتبه نمیشود. مثل بعضیها که میگویند: حالا برویم کنگره ببینیم چه میشود آنها چندین جلسه اول را باور ندارند؛ ولی بعد این باور را پیدا میکنند و این خواستن باید به وسیله جهانبینی تقویت شود.
مسئله ما جهانبینی است. ما چگونه جهانبینی را انتخاب کنیم؛ برای پرورش و ساخته شدن انسان؟ جهانبینی از اول پیدایش به وسیله بعضی فرستادهها به انسانها ابلاغ شده است، که جوامع انسانی و انسانها را به مرحله لازم برساند. ما در کنگره از جهانبینی استفاده میکنیم. جهانبینی ممکن است فکر باشد، ممکن است درست باشد و یا نادرست و یا ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. یک موضوع این است که ما چگونه متوجه شویم که یک کلام الهی است یا خیر؟ اولین چیزی که وجود دارد این است که اگر کلام الهی باشد؛ باید در وجود انسان حک شود و انسان آن را قبول داشته باشد؛ اگر شما چیزی را قبول ندارید این کلام، کلام الهی نیست. برای مثال: در کلام الهی میبینید که اگر یک نفر فلان کار اشتباه را انجام داده باشد با سنگ او را سنگسار میکنند؛ اگر این کار به دل شما مینشیند؛ پس این کلام الهی است؛ اگر نمینشیند کلام الهی نیست.
خدا نیکوکاران را دوست دارد آیا شما دوست ندارید؟ (الله یحب صابرین) خدا صبرکنندگان را دوست دارد آیا شما دوست ندارید؟ خداوند ظالمین را دوست ندارد شما ظالمین را دوست دارید؟ کسانی که ظلم میکنند را دوست دارید؟ پس وقتی کلمات الهی باشند شما آنها را دوست دارید؛ پس جهانبینی الهی راه درست و مسیر درست را به ما نشان میدهد. در تمام ادیان هیچ چیز در کلمات الهی خارج از عقل نیست. انسان باید به تشخیص برسد سریع هم این کار امکانپذیر نیست. بعضیها خداوند را فقط برای منافع خودشان میخواهند برای وجود خودش نمیخواهند؛ مانند شخصی که میخواهد ریاضت بکشد چون شنید که استادش گفت: اگر شخصی ۲۰ سال تمام ذکر خدا را بگوید و عبادت کند خداوند گوهر شب چراغ را به او میدهد( گوهر شب چراغ گوهری است که با داشتن آن انگار همه دنیا مال تو است) شخص ۲۰ سال به عبادت مشغول میشود و بعد از گذشت این مدت به طویله میرود و میبیند چیزی دارد برق میزند و با خود میگوید گوهر شب چراغ که در طویله نیست برش نمیدارد. به پیش شیخ میرود و میگوید: من گوهر شب چراغ را ندیدم. شیخ میگوید: هیچی ندیدی؟ او میگوید: چند وقت پیش توی طویله یک چیزی را دیدم ولی آن را برنداشتم. شیخ میگوید: خوب همان بوده است و میگویند: گنج در ویرانه است.
شخص میگوید حالا باید چکار کنم؟ شیخ گفت: ۲۰سال دیگر بایستی ریاضت بکشی؛ شخص ۲۰ سال دیگر به عبادت و ریاضت مشغول میشود بعد از آن به صحرا میرود و میبیند در آنجا گلستانی است و بین گلها چیزی برق میزند باخودش میگوید: این گوهر شب چراغ است و آن را برمیدارد و و تمام اموالش را به تاراج میگذارد و با خوشحالی به نزد شیخ میرود؛ وقتی شیء را به او نشان میدهد شیخ به او میگوید: که این یک تکه شیشه است و گوهر شب چراغ نیست؛ گاهی اوقات ممکن است در یک جام طلایی زهر و حال آنکه در یک جام سفالی آب گوارا وجود داشته باشد؛ گاهی اوقات بعضی چیزها ظاهرشان برای ستایش، ولی باطنشان برای تخریب کردن است. این ما هستیم که؛ باید تشخیص بدهیم که کدام جهانبینی برای ما خوب است و کدام بد. بعضی از ما میخواهیم جهان بینی را خیلی زود و سریع یاد بگیریم؛ چون انسان موجودی حریص است و زود همه چیز باورش میشود. یکی از باورپذیریها رفتن به کائنات و ماورا است با انواع و اقسام مخدرها.
بارها گفتهام به اقیانوس میتوانیم وارد شویم؛ ولی آیا میتوانیم در اقیانوس زندگی کنیم؟ این مانند داستان شخصی است که نزد حضرت موسی رفت و گفت: میخواهم زبان حیوانات را یاد بگیرم که بتوانم بیشتر به مسائل و راز خلقت پی ببرم و به خدا نزدیکتر شوم. حضرت موسی گفت: این خواسته تو خواسته خوبی نیست و شیطانی است و برایت ایجاد مشکل میکند. اما شخص قبول نمیکند. حضرت موسی در راز و نیازش با خداوند میخواهد که خواسته شخص را برآورده سازد و میگوید: من میدانم که؛ اگر خواسته او برآورده شود برای او به جز زیان چیزی نیست و؛ اگر برآورده نشود او ناراحت خواهد شد. خداوند به شخص زبان دو حیوان که یکی زبان خروس و دیگری سگ است یاد میدهد. یک روز جوان اضافه سفره را جلوی مرغ و خروس میریزد خروس تیکه بزرگ نان را میبرد سگ ناراحت میشود به او میگوید: چرا آن را خوردی تو میتوانی خورده گندم و برنج را بخوری؛ ولی من نمیتوانم. خروس میگوید: ناراحت نباشامشب اسب ارباب میمیرد و میتوانی گوشت بخوری. ارباب حرف آنها را میشنود فوری اسب را میبرد و میفروشد و اسب پیش صاحب جدیدش میمیرد. روز بعد دوباره صحبت خروس و سگ را با هم میشنود که میگوید که چرا دروغ گفتی و اسب نمرد؟ خروس میگوید: من دروغ نگفتم عوضش امروز قاطر ارباب میمیرد. مرد جوان قاطر را هم میبرد و میفروشد و قاطر هم پیش صاحب جدید میمیرد. روز بعد سگ و خروس مشغول جر و بحث هستند سگ میگوید نه اسب مرد و نه قاطر تو دروغگویی. خروس میگوید: نمیدانم داستان چیست؛ ولی ناراحت نباشامشب غلام ارباب میمیرد و ارباب ناچار است غذا بدهد ما هم چند روزی سیر میخوریم. مرد جوان غلام را هم به بازار میبرد و میفروشد و پولش را میگیرد غلام هم میمیرد. باز سگ و خروس شروع به دعوا کردن میکنندخروس میگوید: اینها همه مردند؛ ولی نمیدانم ارباب از کجا متوجه میشود؛ اما ناراحت نباش این دفعه خود ارباب میمیرد. شخص وقتی این را میشنود پیش حضرت موسی میرود و داستان را برایش تعریف میکند. حضرت موسی به او گفت: ما به تو گفتیم که ظرفیت بعضی چیزها را نداری و باید ظرفیت آن را پیدا کنی. شخص از خداوند خواست که زبان حیوانات را یاد بگیرد و بتواند به خداوند نزدیک شود ولی او به آن شعور، آگاهی و دانش نرسیده بود. شخص به حضرت موسی میگوید: حالا باید چه کار کنم؟ حضرت موسی میگوید: تو هیچ راهی نداری و باید بمیری فقط برو توبه کن.
بعضی انسانها هستند که میخواهند یک چیز را بدانند؛ اما باید اول ظرفیت آن را داشته باشند تا بتوانند پذیرش و تحمل آن را داشته باشند و حالشان خراب نشود. ما از این داستان نتیجه میگیریم که شخص میآید و مسیری را طی میکند برای جهان بینی نیکو؛ ولی منحرف میشود و به آن فکر میکند که چطور به منافع خودش برسد و دوم اینکه وقتی چیزی مقدّر باشد باید انجام بگیرد؛ اگر ما جلوی آن را بگیریم یک ضرر بدتری رخ میدهد. در آخر اینکه برای ساختن یک انسان خواستن یک طرف و جهانبینی یک طرف قرار میگیرد. وقتی میخواهی جهان بینی الهی را یاد بگیری باید ببینی که بدل نباشد، فیک نباشد ممکن است کاملاً از بیخ و بن غلط باشد؛ پس تشخیص خیلی مهم است؛ اگر درست باشد بر قلبها مینشیند. ساختن دوباره انسانها در بدترین حالت که ما داریم آن را انجام میدهیم کمتر از مرده زنده کردن نیست. درمان انسانی که صفات انسانی خود را از دست داده، کار بسیار سختی است.
سخن آخر اینکه هر کسی لایق آن نیست که اسرار حق را بداند. هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند.
منبع: سیدی کلمه
نویسنده: همسفر فریبا رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون چهارم)
ویرایش: همسفر بهشته رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون چهارم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
116