اندر دل من درون و بیرون همه اوست
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟
بیچون باشد وجود من چون همه اوست
به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان حلیمه هستم یک همسفر.
دختری شاد دور از غم و غصه بودم. اگر هم غم و غصهای بود؛ ولی برایم اهمیتی نداشت؛ چون عشق درونم زیاد بود. عاشق طبیعت و حیوانات بودم و انسانها را دوست داشتم.
وقتی ازدواج کردم، ذرهذره همه این حسهای خوب در من مردند. سعی میکردم حالم را خوب کنم و همیشه لبخند میزدم؛ ولی انگار آن لبخند مانند یک نقاب روی صورتم شده بود.
روزی که تمام آن حسها در من مردند؛ حتی خدا را که آنقدر دوست داشتم، انگار برایم کمرنگ و کمرنگتر شده بود.
زندگی من توأم با سه حالت بود؛ لبخند، غم، گریه. گویی آن لبخند، امید بود که به خودم میدادم. همیشه میگفتم عیبی ندارد، این هم میگذرد.
بارها خواستم خودم را از این زندگی خلاص کنم و از همسرم جدا شوم؛ چون از اعتیاد درکی نداشتم، همیشه با خود میگفتم حتماً ایراد از من است. تصمیم میگرفتم جدا بشوم. گاهی اوقات این فکر به سرم میآمد و قلبم آتش میگرفت و با خود میگفتم پایانِ زندگی من نیز اینگونه است. نگاهم باز هم به سمت خدا میرفت و میگفتم اگر پایانِ زندگی من اینطور بود، کاش هیچوقت به این دنیا پا نمیگذاشتم.
تا اینکه کنگره را به ما معرفی کردند. اولینبار که وارد کنگره شدم. وقتی از پلهها پایین میرفتم، گویی خودم نبودم، انگار یکی از پاهایم و یکی از دستهایم مرا گرفته بود و میبرد. آن جا حس خوبی گرفتم، هیچوقت فراموش نمیکنم. مرزبان همسفر مهسا، من را در آغوش کشیدند و حس خوبی به من دادند. این اولین آغوشی بود که در آن وجود خدا را حس کردم.
خدای خودم را شکر میکنم که در این مکان مقدس حضور دارم، خیلیخیلی خوشحالم و از راهنمای خوبم همسفر اعظم سپاسگزارم. با اینکه من همیشه لبخند میزنم و ناراحتیهایم را بیان نمیکنم؛ ولی ایشان خوب متوجه میشوند که در درونم چه آشوبی هست. همیشه از حرفهایم میفهمند که دلیل ناراحتیم چیست، راهنماییم میکنند و از سیدیهای آقای مهندس معرفی میکنند تا گوش کنم و وقتی سیدیها را گوش میکنم، ناراحتیهایم برطرف میشوند.
ایشان بهترین راهنمای زندگی من بودهاند و همچنان هستند و خواهند بود.
از راهنمای تازهواردین همسفر لیلا ممنونم که با صحبتهایشان به من امید دادند که در کنگره ماندگار باشم. از ایجنت و مرزبانها ممنون و سپاسگزارم که همیشه با احترام و با لبخند از ما استقبال میکنند و با آغوش گرمشان به ما امید میدهند.
از جناب مهندس که از پدر و مادرم برایم خیلی عزیزتر هستند، سپاسگزارم.
هر زمانی که دلم بگیرد، سیدیهای آقای مهندس را گوش میدهم و حالم خیلی خوب میشود. پیداکردن اینهمه دوست خوب و بیدارشدن تکتک حسهایم و حال خوب خودم و خانوادهام را مدیون جناب مهندس عزیزم هستم. از خداوند برای ایشان و خانواده محترمشان طول عمر باعزت خواستار هستم.
نویسنده: همسفر حلیمه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
261