English Version
This Site Is Available In English

خروج یکباره از تاریکی‌ها امکان‌پذیر نیست

خروج یکباره از تاریکی‌ها امکان‌پذیر نیست

همه افرادی که وارد کنگره شده‌اند از دل تاریکی‌ها، سیاهی‌ها، با کوله‌باری از غم و افسردگی، ناراحتی و ناامیدی به این مکان مقدس آمده‌اند. خود من هم از این قائده مستثنی نبودم اما تنها فرقی که کنگره برای من با بقیه مکان‌ها داشت این بود که با وجود همه مشکلاتم حس امنیت را در آن لمس کردم. منی که به‌‌خاطر اتفاقات زندگی‌ام نمی‌توانستم به کسی اعتماد یا حرف‌ها‌یم را برای شخصی بازگو کنم، آن‌قدر شیفته این مکان شدم که توانستم خودم را به آن وصل نمایم. در دل به خود می‌گفتم انگار که سال‌ها دنبال گمشده‌ای بودی و اینک آن را یافته‌ای؛ پس مراقب باش که مفت از کفت بیرون نرود.
یکی از کتاب‌های کنگره۶۰، کتاب عشق است و اولین جمله‌ای که از این کتاب خواندم نوشته چهارده وادی برای رسیدن به خود بود. زمانی که با این جمله روبرو شدم پیش خود گفتم معنی این جمله چیست؟ چرا من باید به خودم برسم؟ مگر نه اینکه می‌خواهم فقط از شر این وضعیت خلاص شوم؟ پس این وادی‌ها چه می‌گویند؟ تفکر چیست؟ ایجاد ساختار چیست؟ وادی دوم می‌گوید من بیهوده آفریده نشده‌ام؟ پس چرا خودم این چنین فکر نمی‌کنم؟ چرا حس می‌کنم بیهوده خلق شده‌ام و بیهوده‌ هم زندگی‌ام تمام می‌شود؟! این کتاب از کشف حقیقت، یافتن راه، نقطه تحمل و تغییر صفات گذشته برای چه کسی صحبت می‌کند؟ برای کسی که حس بازنده بودن دارد؟ برای کسی که عمرش را تباه‌شده می‌بیند؟ دائم این جملات در ذهنم تداعی می‌شدند و نمی‌توانستم خطوط ذهنم را کنترل کنم. با خود می‌گفتم این‌جا هم متوجه مشکلاتم نمی‌شوند؛ زیرا این‌ها فقط دردشان اعتیاد مسافرشان است اما آن زمان یکی از دردهای من اعتیاد بود و به دنبال راهی بودم تا هزاران درد دیگری که بر دلم نشسته بود را درمان کنم. زمانی که از دردهایم برای راهنمایم صحبت کردم گفتند: همین دردهاست که ما را بهم وصل کرده و مطمئن باش که اگر حرکت کنی یا یک‌بار برای همیشه بخواهی وضعیت زندگی‌ات را تغییر بدهی، این‌جا بهترین جایی است که می‌تواند به یاری تو بیاید؛ پس بمان و برای دوباره ساختن خودت تلاش کن.
با این حرف‌ها کمی دلگرم شدم، هر چند برایم سخت بود اما شروع کردم و با اینکه نیروهای بازدارنده به شکل و شمایل مختلف سد راهم می‌شدند ولی راهم را ادامه دادم. مطالب را خواندم بیشتر با کتاب عشق انس گرفتم، زخم‌های دیگران را دیدم و حرف‌هایشان را شنیدم. آن‌گاه متوجه شدم فقط من نیستم که حس بازنده بودن دارم، دیدم کسانی را که چگونه برای همه چیز صبوری کردند تا دوباره ساخته شود، دیدم کسانی را که وقتی پر از مشکل بودند ناامید نشدند و به راه خودشان همچنان ادامه می‌دادند. آن‌جا بود که به خودم قول دادم از آن‌ها الگو بگیرم، پس جدی‌تر مطالب کنگره را دنبال کردم تا رسیدم به دستور جلسه وادی دوازدهم که می‌گوید: در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود. زمانی که به این دستور جلسه برخورد کردم در بهت فرو رفتم؛ زیرا هیچ چیز از عنوان آن متوجه نشدم و فکر می‌کردم قرار نیست مسافرم درمان شود یا راه حل مشکلاتم را پیدا کنم و فکر می‌کردم که در آخر همه چیز از اول تکرار می‌شود. آن زمان حس می‌کردم بازی زندگی‌ام مانند مار و پله شده که تا بالا می‌روم، مشکلات دوباره من را به پایین سوق می‌دهند و هیچ موقع نمی‌توانم به خانه مدنظر خود برسم؛ ولی با سخنان جناب مهندس و کمک‌های راهنمایم متوجه شدم که این وادی از بذرهایی صحبت می‌کند که در زندگی می‌کاریم و چند سال بعد آن‌ها را برداشت می‌کنیم.
تمام تصاویر زندگی‌ام یکی‌یکی جلوی چشمانم ظاهر شدند که من چقدر از روی نادانی بذرهایی را کاشته بودم که نتیجه‌اش این حال و روزم شده بود. من هربار مغلوب نیروهای منفی می‌شدم و بذر ناامیدی را در دل خود می‌کاشتم و با افکار منفی آن‌ها را هر روز آبیاری می‌کردم. چقدر اشتباه رفته بودم! متوجه شدم چون از درون ناامید هستم نمی‌توانم آموزش‌ها را کاربردی کنم؛ بنابراین ابتدا باید مانند کشاورزان زمین وجودی خودم را شخم می‌زدم تا بهترین بذر را بکارم و خوب از آن مراقبت کنم تا در زمان خاص خودش بهترین محصول را در اختیارم قرار بدهد.
ولی گفتن این حرف‌ها خیلی آسان و عملی کردنشان بسیار سخت است! هر کار می‌کردم نمی‌توانستم تغییر کنم و هر روز با بذر‌های اشتباهی که درونم کاشته بودم، بیشتر در تاریکی فرو می‌رفتم. مدت‌ها گذشت تا اینکه راهنمایم گفتند: دیدگاهت را عوض کن و حس‌هایی که به خودت یا محیط زندگی‌ات داری را تغییر بده تا شرایط برای تغییر کردن تو فراهم شود‌. پس تصمیم گرفتم فرض کنم از اول متولد شده‌‌ام، با این تفاوت که کوله‌باری از تجربه را همراه خود دارم و قرار نیست از نقطه صفر شروع کنم. من آموختم که اگر می‌خواهم اتفاقات گذشته برايم تکرار نشوند، باید انجام اشتباهاتم را به حداقل برسانم و بذرهایی که می‌کارم از بهترین جنس باشند؛ همچنین نباید ظرف زمان را نادیده بگیرم و بدانم خروج یکباره از تاریکی‌ها امکان‌پذیر نیست. به‌عبارتی بایستی صبوری کنم و اجازه بدهم زمان بگذرد، در این حین بر روی تغییر خود کار کنم و هر لحظه به میزان دانایی‌ام بیفزایم تا بهترین نتیجه حاصل شود.

نویسنده: همسفر شکوه رهجوی راهنما همسفر شهلا (لژیون دوم)
عکاس: همسفر حمیده رهجوی راهنما همسفر صفورا (لژیون ششم)
ویراستار و ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دکتر علیرضا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .