همسفر: مهسا✍️
ما تماشاچیانی هستیم، که پشت درهای بسته ماندهایم! دیر آمدیم، خیلی دیر؛ پس به ناچار حدس میزنیم، شرط میبندیم، شک میکنیم و آنسوتر، در صحنه زندگی بازی به گونهای دیگر در جریان است. زندگی تعداد دموبازدمها نیست؛ بلکه لحظاتی است که قلبت محکم میزند، خنده بهخاطر اتفاقهای خوب و غیرمنتظره، بهخاطر شگفتی، برای شادی، دوست داشتنهای بیحساب و بدونمنت، بخاطر عشق، مهربانی، شادیهایت را به اطرافت بپراکنی و مبارزه کنی با حصر و حرصهایی که زندگی به تو تحمیل کرده است؛ اما زندگی هرچند پرتلاطم، در جریان است.
اینها همان آموزشهایی بود که در مدت کمی از کنگره60 گرفتم. هربار که راجعبه کنگره60 حرفی زده میشد، ناامیدتر از قبل میشدم، برایم سوال بود! چطور ممکن است شخصی که زندگی خود و اطرافیانش را با چاشنی اعتیاد تلخ میکند، وقتی که رها میشود با افتخار خودش را معرفی میکند و از دیدهشدن تصویر خود هم حراسی ندارد! مسافر من رها شده و به درمان رسیده بود و تا قبل از رهایی و درمانش من اصلا او را اینگونه ندیده بودم و هزاران مرتبه شکر مدت کوتاهی از مصرفش گذشته بود، با کنگره60 آشنا شد و به رهایی رسید.
وقتی شاهد حال خوبش بودم، قبل از ورودم به کنگره60 خودم به نوشتن سیدیهای جناب مهندس و گوشکردن به صحبتهای دلنشین و گرم ایشان مشغول شدم، همین روند باعث شد تا بتوانم در کلاسهای کنگره60 شرکت کنم. مدت زیادی از آمدنم به کنگره نگذشته بود که تولد یکی از مسافران بود، تبریکهای گرم و صمیمی، آرزوهایی که از صمیم دل بر زبان آورده میشد، همسفرانی که مصرف کننده نبودند؛ اما با تمام ذوق کنار مسافرشان آموزش دیده و همراهشان بودند، باعث شد متوجه این موضوع شوم که درست است من مصرف کننده نیستم؛ اما در کنگره60 فقط راه رهایی از اعتیاد را آموزش نمیدهند؛ بلکه عشق، دوستی، محبت و دوری از ضدارزشها هم موضوعی جدا و مهم در کنگره است.
در جلسات بعد که کتاب میخواندیم به وادی دوازدهم رسیدیم با موضوع «آخر امر، امر اول اجرا میشود»، که گفته شده بود، در زمین بایستی برای رسیدن به اهداف «زمان» را در نظر داشت. یعنی هر خواسته با گذشت زمان به اجرا در میآید، اگر خواست شما تولید برنج باشد، شما بلافاصله صاحب برنج نخواهید شد؛ بلکه بایستی بذر برنج را کاشت و مراقبت کرد تا در آخر امر برنج یا برداشت محصول شما به دست آید و شما صاحب برنج شوید؛ یعنی خواسته اولیه شما برداشت برنج بود؛ اما در آخر برنج برداشت میکنید. همینطور برای ساختن یک برج در تصویر ذهن خیلی سریع برج ساخته میشود؛ اما در واقعیت اول باید شروع به حرکت کرد و این موضوع و این وادی به من کمک کرد تا در جلسههای کنگره با شوق بیشتری حاضر شوم، با خواندن و شنیدن این بخش از وادی و بخشهای دیگر بارها تصویر ذهنی و هدفی که از آمدن به کنگره داشتم را مرور کردم.
در یکی از روزها که یکی از مسافران نشان بینشانی گرفته بود میگفتند: روزی فکرش را هم نمیکردند؛ که رها شوند؛ زیرا یک روز در مقابل چشم اعضای خانواده تنها با یک چمدان خانه و خانواده را رها کردند و اکنون در جایگاهی قرار داشتند که صدالبته آرزوی خیلیها است. مسافر من رها شده بود قبل از اینکه مصرفش را ببینم، ولی من درک میکردم، اعتیاد چیست و چگونه میتواند کانون گرم یک خانواده را از هم بپاشد. با شنیدن این حرف مسافری که نشانبینشانی گرفته بود کسی که تنها داراییش یک چمدان بود، بغض تمام مدت در گلویم جاخوش کرده بود؛ به یاد روزی، که سالها پیش یکی از اعضای خانواده تنها با یک چمدان خانه را ترک کرد.
لحظهای به این فکر کردم شاید برای همین اینجا هستم، مسافر من که رها شده و به درمان رسیده بود؛ شاید من علاوه بر رهایی خودم، پیشقدم شدم تا یک نفر دیگر را با این محیط سرشار از عشق و امنیت آشنا کنم؛ که هیچ کار خداوند بیحکمت نیست. امید همیشه زنده هست و «در آخر امر ، امر اول اجرا میشود». در تصویر ذهن من، آن شخص رها شده و در دنیای بیرون ذهن، من شروع به حرکت کردم و خدا را شاکرم برای آشنایی و رهایی مسافرم و لیاقتی که برای همسفر بودن را داشتم. در وادی گفته شد، برای برداشت محصولی که کاشتیم شکاف و ترکخوردن لازم است. برای رسیدن به رهایی به تغییر و تبدیل که همراه با شکاف است نیاز داریم و چه حکمتی زیباتر از اینکه در این مسیر هستیم و برای انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر.
نویسنده: همسفر مهسا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
عکس: همسفر مریم .س رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ویرایش و تایپ: همسفر مریم .ف رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
تنظیم و ارسال: همسفر حمیده نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
29