اعتیاد آتشی است که وقتی بر دامن زندگی افتاده شود، تر و خشک را با هم میسوزاند، رحم ندارد و این آتش بر زندگی ما نیز افتاده بود.
روزی که وارد کنگره شدم؛ وقتی این پیام را دیدم که《بیایید، این آتش خانمانسوز را مهار کنیم》توجه من جلب شد و مانند یک نور در قعر تاریکی بر زندگی من تابید. من نیز مانند بیشتر خانوادهها که گرفتار این آتش بودند، درمانده، از همهجا رانده و ناامید وارد کنگره شدم. اوضاع روحی خوبی نداشتم؛ ولی تغییراتی که مسافرم در این مدت که وارد کنگره شده بود و داشت، من را مشتاق کرده بود که حتماً برای یک جلسه که شده بیایم و این مکان را ببینم.
مسافر من با مصرف روزانه پنجاه عدد، قرص متادون و بعد از دو بار اقدام به اتمام زندگی خودش، با معرفی دوستش، وارد کنگره۶۰ شد. قبل از ورود به کنگره هر صبح وقتی مسافرم را راهی محل کار میکردم تا به آنجا برسد، من از استرس اینکه پشت فرمون تشنج نکند و خودش یا کسی را از بین نبرد، میمردم و زنده میشدم. هنگام برگشت به خانه نیز همین ماجرا بود. کل زندگی من پر از استرس، دلهره و نگرانی بود؛ البته ما انواع NGO ترک اعتیاد را هم تجربه کرده بودیم؛ ولی فایدهای نداشت.
بعد از شش ماه که مسافرم وارد کنگره شده بود و تغییرات، نشاندهنده این بود که راه درست را پیدا کرده است؛ در نتیجه من نیز وارد کنگره شدم. با ورودم به کنگره، دیدن مرزبانان و مهمانداران خوشرو دلم گرم شد. بعد از شنیدن سخنان استاد جلسه اول، فکر کردم که دکتر یا روانشناسی است که برای مشاوره جمعی بهصورت مهمان، وارد این شعبه شده است. خواندن دسته جمعی آوای کنگره که مرا دگرگون کرده بود و در انتها هنگام دعای کنگره، اشک بر پهنای صورتم آمده بود. بعد از دیدن راهنمای تازه واردین بسیار مسرانه با خود عهد بستم که در این مسیر ادامه راه دهم.
در هنگام بازگشت با مسافرم ، راهی خانه بودیم که تعریف کرد تمام کسانی که در شعبه حضور داشتند، یا خود مصرفکننده بودند و یا از خانواده مصرفکنندگان هستند؛ اصلاً برایم باورکردنی نبود. این همه تغییر، احترام، ادب، رشد و شکوفایی از کسانی که روزی خانواده خودشان هم آنها راقبول نداشتند، برایم تعجبآور بود. بعد از شنیدن صدای مهربان و دلنشین مهندس دژاکام با آن لحن صمیمانه، خودمانی و مطالب بسیار علمی و کاربردی مرا عاشق این مکان مقدس کرد.
امروز بعد از گذشت یازده ماه و بعد از گذشتن از مسیر پرپیچ و خم و یخبندان ۶۰درجه زیر صفر در کنار راهنما همسفر فاطمه و دست در دست مسافرم، طعم شیرین رهایی را چشیدم. لحظه گرفتن گل رهایی از دستان پرمهر جناب مهندس گویی در یک مکان غیر زمینی بودم و با تکتک سلولهایم، رهایی از این آتش ویرانگر را لمس کردم.
در آخر از خداوند بزرگ خواهانم تا مسیر سبز کنگره را برای تمام افراد در بند اعتیاد باز کند؛ زیرا احیای یک انسان احیای یک جهان است.
نویسنده: همسفر نگار رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون بیستم)
رابط خبری: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون بیستم)
ثبت و ویرایش: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون بیستوششم) دبیر سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
95