English Version
This Site Is Available In English

در کنگره باید ققنوس شد

در کنگره باید ققنوس شد

قصه از آن‌جا شروع می‌شود که یک عشق کهنه وقتی در دلت سنگینی می‌کند و برای این‌که آزادش کنی این عشق را، چنگ به هر چیزی می‌زنی. برای من و مسافرم فراز و نشیب‌های زیادی داشت از بیست‌وپنج سال پیش تا به الان، از وقتی در من چیزی شروع کرد به سؤال کردن که واقعا به این دنیا می‌آییم که بزرگ بشویم درس بخوانیم برویم دانشگاه ازدواج کنیم بچه‌دار بشویم پیر بشویم و در آخر مرگ!!؟؟ از سن هجده نوزده سالگی این سؤال مرتب مغزم را درگیر کرده بود، برای همین راه‌های مختلفی را رفتم، از غرق شدن در دین اسلام برای رسیدن به حقیقت تا عرفان و تصوف، ولی با بالا پایین‌های زندگی و تجربیاتم و جنگی که از درون با خودم داشتم و الآن نیز دارم من را به سمتی سوق می‌داد که گاهی جواب سؤالاتم را می‌گرفتم، و گاهی هم سال‌ها می‌گذشت تا به جوابی برسم، رسیدم به جایی که دیدم آخر تمام حال خوبی‌هایم شکرگزاری است. با شکرگزاری خیلی حس و حالم تغییر می‌کرد، احساسی خوب و مثبت می‌گرفتم و حتی در زندگی‌ام تأثیرات مثبتی داشت ولی من خودم را درمان نکرده بودم، نیروهای تاریکی وجودم از بین نرفته بود، فقط یک پرده‌ایی روی آن کشیده بودم، مثل کبکی بودم که سرش را در برف کرده بود و اگر اتفاق تلخ اما به حق که 3 آبان 1403 بین من و مسافرم نمی‌افتاد من الان در کنگره نبودم، که یاد بگیرم و آموزش ببینم خودم را چطور بهتر پیدا کنم و جهان‌بینی‌ام را درست کنم و در مسیر درست قدم بگذارم، البته اگر مسافرم قطعٱ در این مسیر نبود من هم شناختی پیدا نمی‌کردم.

همه چیز در این دنیا به هم وصل است و هر چیز دلیلی بر چیز دیگر است، اگر خاکستر نمی‌شدم و از آن خاکستر ققنوسی متولد نمی‌شد نمی‌دانم اصلٱ الآن وضع من چطور بود. مسافرم تغییرات بزرگی کرده بود و من شاهدش هستم و آنقدر گاهی بهتر از منی که مصرف‌کننده نبودم عمل کرده در بعضی جاهای زندگی، که من بیشتر حس کردم یک مسافر هستم و او همسفر، آری می‌خواهم بگویم در کنگره از صفر صفرت شروع به درست شدن می‌کنی و شناخت پیدا می‌کنی با جن درونت و راهنمایی‌های روح درونت، و این‌که از خودم بگویم الآن دارم می‌جنگم با خودم با تمام نیروهای منفی وجودم که شکست‌شان بدهم، و امید دارم که همه چیز در زندگی‌ام درست می‌شود، اول حال خودم خوب خوب می‌شود و به آن آرامش درون می‌رسم و بعد حال مسافرم و بعد زندگی که داریم، و این را هم اضافه کنم برای کسانی که مثل من هستند و با خودشون خیلی درگیرند:(عظمت این جهان را مگر ندیدی؟ که در غرور خود پیله بستی، کاش تو هم پروانه شدن را تجربه می‌کردی، هر چقدر هم که سخت باشد ارزشش را دارد، هنوز در خود گم شده‌ای در حالی که در خیال بزرگی، به سر می‌بری، روزها و شب‌ها در این کره خاکی به دنبال چه گشتی که خدا را فراموش کردی مگر نه این‌که رسالت اصلی ما رسیدن به عشق بود؟ چه زمانی او را صدا زدی و حضورش را حس نکردی؟ هر چه کردی در این دنیا خود به سر خود آوردی ای موجود دو پا، پس رها کن خودت را از بند تمام وابستگی‌ها تا ببینی نور را که چگونه در تمام لحظات زندگی‌ات به رقص در آمده و درونت از حضور اوست که آرام گرفته است، باشد که بدانی نه تو می‌مانی نه من تنها اوست که بوده، هست و خواهد ماند) آرامش حق دل‌های ماست با کنگره آرامش را مطمئنم پیدا می‌کنیم و به سعادت می‌رسیم.

نویسنده: همسفر ندا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
ارسال: همسفر میترا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .