قلم در دست میگیرم و با عمق وجودم از حال خود مینویسم. زمانیکه مروری بر خاطرات خود میکنم و به زندگیام نگاه میکنم، درمییابم چقدر شبها و روزهایم، تاریک بود و من دیگر امیدی به این زندگی کسالتآمیز نداشتم. زنی خسته و افسرده بودم و تنها دلگرمی من فرزندانم بود. با چنین اوضاع و احوالی وارد کنگره۶۰ شدم.
کنگره۶۰ چراغی بود که کورسوی امید را در دلم زنده کرد. اولین آغوش راهنمای تازهواردین، گویی قلب یخزدهام را آب کرد و گرمایی دوباره به وجودم بخشید. خداوند را شاکرم که هدیه گرانبهایی به نام راهنما به من بخشید و مرا لایق دانست تا در کنارشان آموزش بگیرم. آموزگارم عشق را سرمشق زندگیام کرد و به من آموخت که چگونه زندگی کنم و خود و تواناییهایم را دوست داشته باشم.
به من یادآوری کرد که زن قوی و ارزشمندی هستم، درصورتی که من تواناییهایم را به عنوان یک زن از یاد برده بودم. من در این زندگی بیرحم، احساسات زنانهام را از یاد برده بودم؛ زیرا زندگی در کنار یک مصرفکننده باعث شده بود قلبم تهی از مهر و محبت شود. در کنگره۶۰ آموختم کسی ارزشمندتر از خودم نیست و باید خود را دوست داشته باشم تا دیگران نیز مرا دوست داشته باشند. راهنمایم از وادی دوازدهم برایم سخن گفت، در آخر امر، امر اول انجام میشود و اینگونه برای من شرح داد که برای انجام هر خواستهای باید صبر کنم و منتظر گذشت زمان باشم.
در صبر خود بیصبری نکنم و بدانم که در دنیای مادی همه چیز در گذر زمان اتفاق میافتد. اگر تغییری در من یا مسافرم بخواهد رخ دهد ذره ذره و با گذشت زمان رخ میدهد. راهنما برای من از کشت گندم مثال زد که چگونه بذری را که کاشتهایم بعد از گذشت هشت ماه به محصول میرسد و جنینی که در شکم مادر است بعد از ۹ ماه انتظار متولد میشود. راهنما برای من شرح داد که انسانها ذرهذره تغییر میکنند و تبدیل میشود و در نهایت به ترخیص و رهایی دست مییابند و این صحبتها باعث دلگرمی من شده است و خدا را شکر میکنم که در کنگره۶۰ حضور دارم.
نویسنده: همسفر بهار ( لژیون دهم)
ویرایش: همسفر سمیرا ( لژیون هفتم)
ارسال: همسفر فرشته، راهنما همسفر فاطیما ( لژیون هشتم )
همسفران نمایندگی گیلان
- تعداد بازدید از این مطلب :
108