سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر.
در ابتدا از آقای مهندس و خانواده محترمشان بابت این بستر امن صمیمانه تشکر میکنم.
پدر من به مواد مخدر اعتیاد داشت و این موضوع رابطه بین ما را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود، تا اینکه به دلیل بیماری از دنیا رفت.
من همیشه فردی ورزشکار بودم که در رشتههای جودو و بدنسازی فعالیت داشتم. اما پس از فوت پدر، رو به سیگار و الکل آوردم و پا جای پای او گذاشتم. یکسالی بساط دوستان و مشتریهای پدرم را فراهم میکردم و با آنها نشست و برخاست داشتم، اما خودم مصرف نمیکردم.
گاهی سیگارم را آغشته به مواد میکردم که حس سرخوشی عجیبی به من میداد. تا اینکه به تدریج از هفتهای یکبار شروع به مصرف مواد کردم حتی بار اول دچار حالت تهوع شدم، اما این موادمخدر با بدن من سازگار شد و نیاز به مصرف روزانه پیدا کردم.
یک روز تصمیم گرفتم ترک کنم، تحمل درد و خماری برایم سخت بود. با کوچکترین مشکل تعادل خود را از دست میدادم و به وسایل خانه آسیب میزدم. ناچار مسأله مصرف مواد را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم و او کمپ را به من پیشنهاد داد. اما چون هنوز خودم قبول نمیکردم که یک مصرفکننده هستم، به کمپ نرفتم و به صورت سقوط آزاد موادمخدر را کنار گذاشتم. بعد از آن متوجه شدم که دیگر آدم سابق نیستم؛ تعادل ندارم و وسوسه مصرف هر لحظه به سراغم میآمد تا اینکه دوباره ناچار به استفاده از مواد شدم و این بار مصرفم دو برابر شد.
پس از مدتی دوباره تصمیم به ترک گرفتم. روشهای مختلفی را امتحان کردم؛ از کلینیکهای درمانی تا رفتن به NGOهای دیگر، اما هر بار چند هفته یا چند ماه بیشتر دوام نیاوردم و دوباره برگشتم. مصرف من بیشتر شد و مواد دیگری مانند B۲، متادون، شیره و شربت اپیوم نیز به دایره مصرفیام اضافه شد.
دیگر قادر به ترک نبودم، بنابراین تصمیم گرفتم به روانشناس مراجعه کنم و یک ماه در بیمارستان اعصاب و روان بستری شدم. زمانی که مرخص شدم، دیگر موادمخدر مصرف نمیکردم، اما بهجای آن ده نوع قرص اعصاب و روان و ضدافسردگی مصرف میکردم و حالتی شبیه به دیوانهها پیدا کرده بودم. دوباره مجبور شدم موادمخدر مصرف کنم و قرصهای روانگردان هم به دایره مصرف من اضافه شد تا جایی که دیگر از همهجا ناامید شدم و دست به خودکشی زدم. پس از آن دوباره در بیمارستان بستری شدم و بعد از ترخیص هم همان رویهی مصرف ادامه داشت.
تا اینکه اذن ورود من به کنگره ۶۰ صادر شد. سپاسگزار خداوند هستم که با کنگره آشنا شدم و درمان خود را آغاز نمودم. وارد لژیون شدم و علاوه بر اینکه دیگر هیچ قرصی مصرف نمیکنم، پروسه درمانیام نیز در حال اتمام است و به رهایی از بند اعتیاد نزدیک میشوم.
خدا را شکر میکنم که حالا روحیه بسیار خوبی دارم و انگیزه زندگی و امیدواری را در وجود خود حس میکنم.
در پایان نیز از راهنمای گرانقدرم و همه دوستانی که در این راه به من کمک کردند کمال تشکر را دارم.
عکس: مسافر مهدی لژیون هشتم
تایپ: مسافر نوید لژیون بیستویکم
تنظیم و ارسال: مسافر حجت لژیون شانزدهم
نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
163