English Version
This Site Is Available In English

بهای حال خوشم را بپردازم

بهای حال خوشم را بپردازم

 

سلام دوستان جمشید هستم یک مسافر

از اینکه اجازه این جایگاه خدمت را به من دادید خیلی متشکرم از آقای مهندس خانواده محترمشان و از تمام خدمتگزاران کنگره تقدیر و تشکر می‌کنم. واقعاً زحمت می‌کشند که ما اینجا می‌آییم و سقفی بالای سرمان است و زودتر از ما می‌آیند و زحمت می‌کشند تا ما راحت روی این صندلی‌ها بنشینیم. به‌محض اینکه وارد شعبه می‌شویم چایی برای ما حاضر است، صندلی‌ها چیده شده و همه‌جا آب‌وجارو شده و تمیز است. واقعاً من خودم مدیون زحمات این عزیزان هستم. اولین جلسه‌ای است که آقای مهندس بعد از ۲۵ سال، دستور جلسه‌ای به اسم خانم‌های مسافر را اعلام کردند. چیزی که از صحبت‌های چهارشنبه آقای مهندس من برداشت کردم، این است که بیرون از کنگره به یک آدم مصرف‌کننده و معتاد طور دیگری نگاه می‌کنند. آقای مهندس می‌گویند اگر ۴ نفر بودیم که با همدیگر مصرف می‌کردیم اگر یک نفر تخریبش از دیگران بالاتر بود، می‌گفتیم ببین این معتاد شده به این وضعیت افتاده و به چشم یک بیمار نگاه نمی‌کردند. به چشم یک دزد به چشم یک آدم هیز به چشم یک مصرف‌کننده‌ و به دیدگاه بدی نگاه می‌کردند. اگر آن فرد می‌خواست از یک نفر آدرسی بپرسد جوابش را درست نمی‌دادند. اگر احتیاج به کمکی داشت انجام نمی‌داند و به دید دیگری به او نگاه می‌کردند. حالا چه برسد به خانم‌های مسافر. آقای مهندس فرمودند اکثر خانم‌های مسافر بستگان مسافران بودند یا همسرشان یا خواهران یا دخترشان یا مادرش بوده، آقای مهندس خودشان می‌فرمودند مادر من هم یک مصرف کننده بوده است. یا برای زایمان یا درد پا یا برای درد کمر، همه ناخودآگاه مصرف‌کننده شده بودند. اینجا بحث ما در مورد این نیست که چرا مصرف‌کننده شدند. ما که مرد بودیم، واقعاً کسرشان یک جامعه بودیم. من خودم را می‌گویم من انگل یک جامعه بودم. اسمم که می‌آمد می‌گفتند ولش کنید. خود من هفت هشت سال تخریب داشتم و یک کاسب ۳۰ساله بودم. با این زلزله خانواده‌ام در حال به‌خطرافتادن بود و اعتبارم در حال ازبین‌رفتن بود. قول و قرارم ارزشم در بین دوست و آشنا همه را مواد داشت از من می‌گرفت. خب من واقعاً هم نمی‌دانستم چه راهی وجود دارد و اقدام هم نکرده بودم و تصمیمی برای کنارگذاشتن هم نگرفته بودم، حتی در ان جی اوهای دیگر. ولی زمانی که با خودم فکر می‌کردم می‌دیدم که ذره‌ذره کاسبیم دارد از بین می‌رود. کم‌کم خلق‌وخوی من نسبت به قبل دارد خراب می‌شود. مشتری می‌آید که به من سود بدهد، من به او پرخاشگری می‌کردم. یک شب ساعت ۲ شب تصمیم گرفتم که مواد را کنار بگذارم. بلدم نبودم که کجا بروم، نه آدمی بودم که بروم کمپ بمانم و نه تا حالا سقوط آزاد رفته بودم. اصلاً هیچ به فکرش نبودم. فقط یکی از همسایه‌های نزدیک مغازه‌ام می‌دانستم رفته کنگره ۶۰ و ترک کرده. به او زنگ زدم و گفتم آدرس آن جایی که رفتی را به من بده، گفت برای چه کسی می‌خواهی؟ من فردای آن روز آمدم. با خودم فکر می‌کردم که کسی من را اینجا نبیند، آبرویم برود. آمدم صندلی برایم گذاشتند  و چایی برایم آوردند و خیلی با احترام با من برخورد کردند. همان روز اول یکی از همشهری‌های ما دستش را روی شانه من گذاشت و گفت عجب جایی آمدی. خدایا من می‌خواستم کسی من را نبیند؛ ولی با خودم گفتم مهم نیست. آمدم و سفرم را شروع کردم و خدا را شکر. زحمت این خدمتگزاران بود که من توانستم این رهایی را بگیرم و الان حال خوشی دارم و اینجا نشستم از تمامشان متشکرم. از راهنمای خوبم آقا میلاد خیلی تشکر می‌کنم، ایشان هم خیلی زحمت من را کشیدند. من آقا آمدم اینجا درمان شدم، خانم‌ها چه؟ خانم‌ها ناموس‌های ما هستند. خانم‌ها نسبت به آقایان، وضعیت مالی خوبی ندارند و نمی‌توانند درست حرکت کنند. ما شنیدیم در کلاس‌هایی که می‌روند، متادون یا ب ۲ به آنها می‌دهند. مثلاً ما مصرف‌کننده داریم که مدرک لیسانس یا فوق‌لیسانس دارد و در حال تحصیل و اگر اینها به بهزیستی یا جایی معرفی شوند امکان دارد برخورد خوبی با اینها انجام نشود. ما باید کمک کنیم و باید دست‌به‌دست هم دهیم تا چراغ این‌جور جاها روشن شود. آقای مهندس در حال حاضر دو شعبه در تهران دارند، در مشهد اصفهان شیروان کرمان قزوین دارند و خودشان می‌فرمایند جای امنی است که مسافران مرد، مسافران خانم را نمی‌شناسند. زمانی که جلسات برگزار می‌شود یک مرد از آنجا عبور نمی‌کند. یعنی با امنیت کامل، فرد به اینجا می‌آید و به درمان می‌رسد. آقای مهندس به‌تنهایی چه کاری می‌تواند انجام دهد؟ ما باید کمک کنیم. ایشان این کار را شروع کرده و باید کمکش کنیم. خدا پدر و مادرش را بیامرزد و خداوند هر چه می‌خواهد به او بدهد، در این راه زحمت کشیده است. آقای محمد شهریاری می‌گفتند در اوایل چرخ می‌بستند، پشت موتورشان وسایل را از شهریار با خود می‌آوردند. می‌دانید چه زحمتی است و حالا من آمده‌ام راحت اینجا نشسته‌ام و درمان شده‌ام. باید بهایش را پرداخت کنم، به نظر من وظیفه‌ام است. صحبت پهلوانی و دنوری نیست. بحث انسانیت است.
انسان باید به هم نوع خودش کمک کند. آقای مهندس را نباید تنها بگذاریم و همه دست‌به‌دست هم بدهیم و همدیگر را حمایت کنیم. این تهران برای من باشد هیچ‌چیزی با خودم نمی‌برم. یعنی الان اگر نفس من قطع شود، یک سوزن هم با خود نمی‌توانم ببرم. مگر چیزهایی که قبلاً بخشیدم را می‌توانم با خود ببرم. باید کاری کنیم که آن طرف را داشته باشیم، این است که ماندنی است. من جمشید تعهد کردم که یک مبلغی را باید بدهم، هرچه زودتر این کار را انجام دهم. باید کاری که فکر می‌کنیم درست است را زودتر انجام دهیم. تعلل در کار به وجود نیاوریم. چون نمی‌دانم یک ساعت دیگر من زنده هستم یا نیستم. یعنی این بدهی‌ام را باید بگذارم در اولویت کار زندگی‌ام و اولین تعهد را اجرایی کنم. خدا پدر آقای مهندس را بیامرزد مگر پول برای خرید زمین شعبه شادآباد نداده است. این پول‌ها جمع می‌شود و یک شعبه برای خانم‌ها درست می‌شود و آن شعبه هم بخاری، بلندگو، تابستان کولر می‌خواهد و فضا برای اینها می‌خواهد. آقای مهندس همه اینها را باید از کجا بیاورد. پس باید همه کمک کنیم. وقتی رها شدید پیش خودمان نگوییم حالمان خوب شده و بگذاریم برویم و یادمان برود. من جمشید نباید گذشته‌ام را فراموش کنم و گذشته من مدیون کنگره ۶۰ است و باید بهای حال خوشم را بپردازم. ممنونم از این که به صحبت‌های من گوش کردید.

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .