سلام دوستان صفیه هستم یک همسفر:
نمیدانم چطور شد که در این مسیر تاریک قرار گرفتیم. با وجود عشق بسیار در زندگیمان از هم فاصله گرفتیم و باهم غریبه شدیم. حتی نمیدانم چند سال مصرفکننده بودی؛ اما همیشه حرمت خانهات را نگه داشتی و من و فرزندانت هیچگاه مصرف تو را ندیدیم.
روزی که متوجه بیماریات شدم، شکستم؛ چراکه تو در مسیری قرار گرفته بودی که همیشه از آن در هراس بودی. دیگر برای به خانه آمدن و دیدن ما علاقهای نداشتی و برایت مهم نبود که همسر و فرزندانت با اشک روزگار میگذرانند. شاید ما باید این روزها و شبهای تلخ را میگذراندیم تا قدر شیرینی لحظههایی را که در کنار هم هستیم، بیشتر بدانیم.
میدانم این بار سفر از تویی که قلب مهربان و دلی آکنده از مهر و محبت داری، چنان مردی میسازد که همیشه به او افتخار خواهم کرد. وجود تو برای من و فرزندانت قوت قلب است. لحظهای که عدم حضورت را حس کنیم، به تبوتاب خواهیم افتاد؛ زیرا دیگر طاقت نداشتن تو را نداریم. حرفهای قشنگ این روزهای تو در تمام جانودل و وجود من رخنه میکند.
نیتی کردهای که نوید خدمت در ماه رمضان را میدهد؛ چیزی که همیشه آن را آرزو میکردم و در ذهنم به تصویر میکشیدم. با تمام وجود منتظر روز رهایی تو هستم تا به آرامش برسی. میدانم که آن روز خواهد رسید و در این مکان زیبا ماندگار خواهی شد. به امید به حقیقت پیوستن این تصاویر زیبا، روزها را سپری میکنم.
نویسنده: همسفر صفیه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون یازدهم)
ویراستاری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون یازدهم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون دهم)
همسفران نمایندگی دهخدا قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
126