English Version
This Site Is Available In English

خداوند به انسان اختیار داده است

خداوند به انسان اختیار داده است

هشتمین جلسه از دوره چهل و دوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره60 نمایندگی دانیال اهواز به استادی راهنمای تازه‌واردین همسفر سمانه، نگهبانی همسفر زهرا و دبیری همسفر فوزیه با دستور جلسه «وادی دوازدهم (در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۱ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

از نگهبان جلسه، ایجنت نمایندگی، همچنین مرزبانان و از راهنمای خودم همسفر زهره و لژیون خدمتگزار لژیون تازه واردین تشکر می‌کنم که به من فرصت این خدمت را دادند. خوش‌آمد می‌گویم به اسیستانت همسفر شهلا و به همه‌ همسفرانی که از شعبه‌های دزفول، شوشتر و آبادان تشریف آوردند؛ جا دارد که به همه‌ همسفرها قبولی در آزمون را تبریک بگویم، ان‌شاءالله مسیری را که شروع کرده‌اند با موفقیت پشت سر بگذارند. ما وادی‌های زیادی را آموزش‌دیده‌ایم. من یادم می‌آید به راهنمای خودم گفتم: من هنوز در وادی اول هستم و سایر مطالب را کاملاً متوجه نمی‌شوم. ایشان به من گفتند: همین‌که شما بتوانید از هر وادی یک نکته‌ای را یاد بگیرید خودش عالی است، فکر کن وقتی به وادی یازدهم برسید شما یازده‌ نکته را یاد گرفته‌اید؛ ولی اگر بتوانید همان یازده نکته را عملی کنید خیلی در زندگی‌تان تأثیر می‌گذارد. وادی دوازدهم به من می‌گوید: در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود. این برای من خیلی پیچیده بود، من بارها و بارها وادی را می‌خواندم؛ ولی انگار اصلاً هیچ‌چیزی از آن را متوجه نمی‌شدم، نمی‌دانستم که با خودم چند چندم.

این وادی به من می‌گوید: وقتی انسان وارد زمین می‌شود خداوند به او اختیار می‌دهد، انسان دو راه دارد، یکی راه مستقیم و دیگری راه ضد ارزشی‌. این اختیاری را که خداوند به من داده است؛ یعنی به من نشان می‌دهد که انسان نسبت به سایر موجودات دارای جایگاه بالاتر است؛ به خاطر قدرت اختیار انسان می‌تواند راه درست یا نادرست را انتخاب کند؛ وقتی به‌عنوان یک تازه‌وارد در شعبه حاضر می‌شوم اولین خواسته‌ای که دارم رهایی مسافرم است. هدف اصلی من این است که یک‌دری باز شود که من بتوانم حال مسافرم را خوب کنم. خب من تازه‌وارد وقتی‌که با این هدف آمده‌ام، باید صبر کنم و زمان می‌برد. یادم هست سال اولی که من آزمون دادم سفر اولی بودم و روزهای آخر سفر مسافرم بود و من در آزمون قبول نشدم، یک‌زمانی را ناراحت و دل‌تنگ شدم؛ البته در خودم آن آمادگی را هم نمی‌دیدم، همسفر زهرا به من گفتند: کفش فولادی بپوش و تمام جایگاه‌های خدمتی را قدم‌به‌قدم تجربه کن تا آن زمانی که فرمانش فرابرسد تا بتوانی در آن جایگاه خدمتی، خدمت کنی. الآن که فکرش را می‌کنم؛ واقعاً آن موقع خیلی برای من زود بود که در آزمون قبول شوم؛ ولی هر خواسته‌ای که در زندگی داشته باشیم باید مسیرش طی شود.

در پیام‌های کنگره۶۰ می‌خوانیم که همیشه همسفرانی هستند که ما را همراهی می‌کنند، کنار ما هستند؛ چون مطمئناً وقتی من قدم در کنگره می‌گذارم نسبت به قبل یکسری آگاهی‌ها دارم، یکسری چیزها را می‌توانم تشخیص دهم؛ آن موقع است که دیگر نیروهای منفی قدرتمندتر شده‌اند و دیگر مثل قبل با من رفتار نمی‌کنند، همان‌طور که من دارم آموزش می‌گیرم، نیروها هم قوی‌تر شده‌اند و باید یاد بگیرم و بدانم چگونه با این نیروها برخورد کنم. همیشه این پیامی که در کنگره خوانده می‌شود؛ سفر دوم به‌مراتب هم سخت و هم سهل است برای من سرشار از آموزش است و در وجودم این پیام را حس می‌کنم و می‌گویم سخت است؛ چون من هم قوی شده‌ام و هم نیروهای منفی در اطرافم زیاد شده‌اند، سهل است چون دیگر می‌دانم که چگونه باید با آن نیروها رفتار کنم، دیگر روش حل کردن یک مشکلی را که سر راه من قرار می‌‌گیرد را می‌دانم و کاسه‌ چه کنم چه کنم به دست نمی‌گیرم؛ دیگر می‌دانم با صبر، تحملم را افزایش دهم و با آن آموزش‌هایی که گرفته‌ام مشکلاتم را به سهولت حل کنم و آموزش‌ها را عملی می‌کنم و در آن مسیر قرار می‌گیرم.

وقتی من وارد کنگره شدم به بهانه‌ سفر مسافرم آمدم و تمام تفکرم این بود که همان امر اول رهایی مسافرم اتفاق بیفتد؛ وقتی‌که مسافرم رها شد و شاید حالا بنا به هر دلیلی نتوانست در کنگره حضور پیدا کند؛ ولی دیگر هدف اصلی من در حین سفر دیگر مسافرم نبود و هدف اصلی خودم بودم فکرش را کردم و گفتم: همان‌طوری که من باحال خراب به کنگره آمدم، پشت این درب افرادی مثل خودم هستند که نیاز دارند به آن‌ها کمک شود؛ پس باید بمانم و تا جایی که می‌توانم در هر جایگاه خدمتی که مهم نیست شال گردنم باشد یا نه همان اتیکت مهمانداری که به گردنم می‌اندازم، روزی که خدمتگزار هستم و در شعبه قرار می‌گیرم و یک صندلی‌ را مرتب می‌کنم یا یک لیوان چایی یا یک لیوان آب به کسی می‌دهم آن خدمت حال خوب خودم است. اگر بتوانم در کنگره باشم و خدمت کنم به آن امر اول می‌رسم و امر اول دیگر خودم هستم و دیگر اولویت من مسافرم نیست که نگران باشم حال او خوب شود یا خوب نشود، امر اول حال خوب خودم است. یک روزهایی هست که شاید کنگره آمدن برای تک‌تک ما سخت باشد؛ ولی وقتی‌که فکرش را می‌کنم می‌گویم شاید من یکجایی یک کار خوبی انجام داده‌ام و شاید خداوند یک فرصتی را به من داده که در این جایگاه قرارگرفته‌ام؛ پس چه خوب است که قدر این لحظه‌ها، قدر این صندلی‌ها، قدر این بغل گرفتن‌های همدیگر را که خیلی به ما انرژی می‌دهد را بدانیم.

مرزبانان کشیک: همسفر زهرا و مسافر عطا
عکاس: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون دهم)
تایپ: همسفر صفا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون یازدهم)
ویرایش: همسفر کلثوم دبیر سایت
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .