این مبحث مربوط به تاریخ ۱۳۸۰/۱۲/۱۷ است، تحت عنوان بدون حس هیچ حرکتی انجام نمیگیرد. زمانی که شما به یک کلاس یا دانشگاه میروید همه در یک سطح هستند و مخاطب مشخص است؛ اما در مبحث جهانبینی که من در کنگره درس میدهم مخاطب مشخص نیست و ممکن است سواد یک مخاطب در حد خواندن و نوشتن بوده و مخاطب دیگر در فلسفه یا روانشناسی دارای بالاترین مدارک باشد، در نتیجه من مخاطبان مختلفی دارم؛ حتی بعضی از صحبتهای من مربوط به آیندگان است. کسانی که تازه سیدی گوش میدهند لازم نیست تمام مطالب را بیاموزند قدر مسلم برای آنها هم یکسری مطالب آموزشی همیشه هست، در هر صحبت یا مبحثی هر کس اندازه خودش برداشت میکند. تازهواردین در کنگره در ابتدا چهل سیدی را مینویسند. ما برای درمان اعتیاد؛جسم، روان و جهانبینی را میگوییم و در مورد هر کدام بحث میکنیم. بحث جسم که فیزیولوژی است، راجع به جهانبینی هم مطالب مهمی را پیگیری میکنیم از جمله با ۱۴ وادی شروع میشود که ۱۴ گام برای پیشرفت ماست و بعد مسئله روان را داریم. هر کدام از این موضوعات، مشکلاتی دارند؛ مثلاً به تعریف مشترکی از روان نرسیدهاند و باید از نو روان را تعریف کرد یا در مورد فیزیولوژی، کسی اعتقادی به درمان اعتیاد ندارد و از نظر یکسری گروههای بزرگ، اعتیاد یک بیماری مرموز، لاعلاج و پیشرونده است. ما هر چیزی را راستیآزمایی میکنیم و تعریف دیگری برای آن میگذاریم. برای اینکه روان را درست کنیم ابتدا باید بدانیم روان چیست، ما باید تعریف قاطعی داشته باشیم، زمانی تعریف قاطع است که همه به یک تعریف واحد رسیده باشیم. همه پذیرفتیم که مثلث دارای سه ضلع و مجموع زوایای آن ۱۸۰ درجه است و کسی نیست که با این اصل مخالف باشد، همه به یک تعریف واحد رسیدهایم. زمانی که به تعریف واحد میرسیم، میبینیم به نتیجه نزدیکتر هستیم. آبروی علم به عملش است؛ اگر علمی به نتیجه رسید، راندمان داشت و عمل کرد قابل قبول است؛ پس ما ناگزیریم روی بحثهای متعدد جسم، روان و جهانبینی حرکت کنیم، برای همین در کنگره۶۰، برای تأسیس دانشگاه اقدام کردهایم.
استاد میگوید؛ انشاءالله همانطوری که مکتوبات ارزش واقعی خود را جهت بیداری انسانهایی که میخواهند به صراط مستقیم بروند، نشان میدهند و یا آنان خواستهها و جهت خود را به طور حتم در آن نوشتارها مییابند ما این موضوع را تجربه مینماییم و خوشحال هستیم و اما در مورد حس، از حس درون که میدانید در بدن و قابل فهم است و پنج حس نام برده شده؛ حس بینایی، چشایی، بویایی، شنوایی و لامسه؛ اما بحث پنج حس دیگر بیرون بدن است که با هفت اندام نزدیکی بیشتری دارند. حس ششم رابطه بین درون و برون است. حسهای برون قابل رویت نیستند؛ اما قدری فکر کنید، قبلاً ما گفتیم که حس غیر قابل رویت بوده و همنام خودش را میجوید، درست است؟ در وهله نخست، بدون حس هیچ حرکتی چه در صور پنهان و چه در صور آشکار انجام نمیشود. حس اصولاً یک گیرنده است و مرکز آن در سینه قرار دارد که به عبارتی همان قلب در نظرش میگیریم، این گیرنده شرایط متعددی دارد.
حس گرسنگی؛ یعنی حس، گرسنگی را میگیرد، فرد احساس گرسنگی را دریافت کرده و باید غذا بخورد. حس تشنگی، خواب، ورزش کردن، انتقام، درمانِ اعتیاد و ... هر کاری، هر چیزی و هر حرکتی که بخواهیم انجام دهیم ابتدا باید حس آن در وجود آدمی باشد و اگر حس آن وجود نداشته باشد هیچ حرکتی انجام نمیشود، منشأ تمام حرکتهای ما حس ماست و بستگی دارد حس ما چگونه باشد. گاهی یک فرد با یک حرف فوری بههم میریزد، عصبانی شده و جبهه میگیرد؛ اما فرد دیگری به راحتی از آن حرف میگذرد و به آن اهمیت نمیدهد یا ممکن است فردی با همان حرف، حس انتقام و کینه گرفته و خشمگین شده و درگیری ایجاد شود. زمانی که انسان خشمگین میشود ضریب هوشی او سه مرتبه کاهش مییابد، این نکته از لحاظ علمی ثابت شده، زمان خشم ما کارهایی را انجام میدهیم که در حالت عادی هیچگاه آنها را انجام نمیدهیم؛ یعنی تفکر ما از بین میرود یا طبق همان نکته که گفته میشود ترس تفکر را از بین میبرد، زمانِ خشم تفکر خورده میشود. خورده شدن تفکر مانند غذای مانده میماند که باعث مسمومیت انسان میشود. برای همین است که زمان خشم ممکن است کسی را هل بدهید، سرش به جدول بخورد و باعث مرگ طرف بشود از نظر حس، حسمان به جوشش درآمد، خشمگین شدیم، طرف را هل دادیم و یک اتفاق معمولی منجر به قتل شد، قتل غیر عمد و در ادامه زندان، دیه و غیره.
مسئله احساس و حس بسیار در ما نقش سازندهای دارد که در تمام قسمتها برای ما تعیینکننده است. بدترین حالت، ناامیدی است، کسی که حس ناامیدی دارد هیچ حرکتی انجام نمیدهد و دست از همه چیز برمیدارد. به نظر من حس ناامیدی القاء شیطان برای انسان است؛ اگر فرد در عشق شکست بخورد، ناامید شده و دیگر به کسی محبت نمیکند. جالب اینجاست که این قضیه خودش، خودش را تقویت میکند؛ مانند اشعه لیزر که از یک لوله که دو طرف آن آینه است تشکیل شده، زمانی که نور میتابد با تکرار بازتاب نور در آینهها این عمل سرعت میگیرد، انسان هم همینطور است وقتی در ناامیدی فرو میرود هر روز ناامیدتر و افسردهتر میشود؛ مثلاً زمان بیماری، فرد هم میتواند به خودش روحیه بدهد و هم میتواند ناامید باشد، بستگی به حس ما دارد که حس ما ناامیدی، امیدواری، شادی یا افسردگی باشد. حس نقش بسیار مهمی را بازی میکند؛ اگر راهنما حس کمک به دیگران را نداشته باشد چگونه میتواند خدمت کرده و به دیگران کمک کند؟ بعضیها در کنگره۶۰ حس کمک و خدمت به دیگران را فرا میگیرند و کسانیکه این حس را نیاموخته و به آگاهی لازم نرسیدهاند، روزی از روزگار خواهند آموخت. اگر انسان از آموزگار نیاموزد، از روزگار خواهد آموخت.
استاد میگوید؛ انشاءالله همانطوریکه مکتوبات ارزش واقعی خود را جهت بیداری انسانهایی که میخواهند به صراط مستقیم بروند نشان میدهد. آیا مکتوبات ما اینکار را انجام میدهند؟ بله. کتاب ۶۰ درجه چاپ هفتم است و هر سری ۱۰۰۰ عدد چاپ میشود، استاد از این جهت احساس خوشحالی میکند، کسانی که خواستهها و جهت خود را بهطور حتم در این نوشتارها مییابند. کسیکه کتاب ۶۰ درجه را میخواند و درگیر اعتیاد است بلافاصله خودش را تصور میکند؛ چون همزاد پنداری و دقیقاً الگو و مانند خودِ فرد است ما این موضوع را تجربه مینماییم و خوشحال هستیم؛ اما در مورد حس، حس درون که میدانید در بدن و قابل فهم است. حس درون داریم و حس بیرون. حس درون پنج حس دارد؛ چون در داخل بدن است حس درون گفته میشود؛ اما حسهایی که در خواب میبینیم با یک جسم و پیکره دیگر حس بیرون گفته میشود؛ اما بحث شما پنج حس بیرون بدن است و بیشتر صحبتهای ما راجع به بعضی حواس بیرون است که ناشناخته هستند و در مورد آن صحبت نمیشود. ما میگوییم پنج حس بیرون دقیقاً مانند پنج حس درون هستند. مولانا میگوید؛ پنج حسی از برون میسور او، پنج حسی از درون مأمور او، ده حس است و هفت اندام دگر، آنچه باید گفت ناید میشمر. مولانا میگوید؛ ده حس است، ما میگوییم یازده حس داریم؛ پنج حس درون، پنج حس بیرون و حس ششم که رابط بین حواس بیرون و درون است. حس ششم چگونه حسی است؟ مثلاً در خانه نشستهاید، یکدفعه به شما القاء میشود که از خانه بیرون بروید زمانی که از خانه بیرون رفتید سقف خانه فرو میریزد. اینها همان حواس برون است که به صورت الهام به ما خبر میدهد و به آن حس ششم گفته میشود. حسهای برون قابل رویت نیستند و ما نمیتوانیم حس را ببینیم؛ مثلاً حسی که به یک فرد داریم دیده نمیشود یا حس یک کبوتر به کبوتر دیگر را نمیتوان دریافت کرد، زمانی میتوانید این حس را درک کنید که همنام خودش باشید، در انسانها هم همینطور است باید حس همنام شود تا این حس ردوبدل شده و گرفته شود.
به آنچه که هست پی بردن تمنای دل میخواهد؛ به هرچه که هست اگر بخواهید پی ببرید باید دل و حستان هم بخواهد؛ اگر به دنبال آن هستید که ببینید در کتاب آسمانی چه نوشته شده باید دلتان بخواهد، تمنای دل داشته باشید و مطالعه کنید تا به آنچه میخواهید برسید. زمانی که تمنای دل داشته باشید، الهام به آن شکل میدهد. وقتی بهطور جدی وارد آن قضیه بشوید از یک منبع که نمیدانید چیست به شما الهام میشود. همان منبعی که به رسول خدا و عیسی مسیح الهام شد، آن منبع بسیار قوی و نیرومند است و حتی در مراتب پایین به زنبور عسل هم الهام میشود. وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا، زمانیکه نفس به مرحله آراستگی و خوبی رسید الهام میشود، الهام میتواند مثبت یا منفی باشد، بستگی به شما دارد که کدام را انتخاب کنید. انسان در پی هر چه باشد همان به او الهام میشود؛ اگر دنبال مسائل منفی باشد مرتب همان به او القاء میشود یا بالعکس، بستگی دارد کدام رِنج را انتخاب کنید کسیکه در رِنج تاریکی باشد، مرتب تاریکیها به او القاء میشود؛ مانند کسیکه مواد مصرف میکند و دائماً موادش را بیشتر و تنوع آن را زیادتر میکند. پس به آنچه که هست پی بردن تمنای دل میخواهد، الهام به آن شکل میدهد آنگاه که تصویری گرفت.
وقتی که به انسان الهام میشود بر اساس همان الهام اقدام میکند. کتاب آسمانی میگوید؛ زمانیکه به زنبور عسل الهام میشود، تصویر میگیرد و حرکت میکند. چگونه زنبورها مسیر خودشان را پیدا میکنند، چگونه پرندگان هزاران کیلومتر باهم مهاجرت میکنند؟ پس آنگاه که الهام میشود، تصویر میگیرد. به آنچه هست پی بردن تمنای دل میخواهد، الهام به آن شکل میدهد، آنگاه که تصویری گرفت پالایشهای مداوم به تراوشها استحکام میبخشد. انسان هر چه بیشتر پالایش داشته باشد دریافت بیشتر میشود، هر چه انسان تزکیهاش بیشتر، تراوش هم بیشتر میشود. در اینجا تنها چیزیکه تعیینکننده است پالایش و تزکیه است. پالایش؛ یعنی یک آب کثیف و گلآلود را تصفیه کرده و به آب زلال تبدیل کنیم. انسان باید پالایش شود و تا زمانیکه پالایش نشود هیچ فایدهای ندارد؛ اگر صف اول نماز جماعت باشد؛ اما احتکار و تقلب انجام بدهد، هیچ اتفاقی نمیافتد و مرتب به جهنم نزدیک میشود؛ اما اگر پالایش در جهت مثبت بود، بعد تراوشها استحکام میبخشد و باعث صعود انسان میشود.
حس مانند خداوند است، در تمام هستی و نیستی موجود و رویتناپذیر است؛ حتی در یک اتم، مولکول، جانوران، حیوانات، کرات، کهکشانها و در همهجا وجود دارد؛ اما قابل دیدن نیست، در هستی و نیستی موجود و رویتناپذیر است و همنام خودش را جذب مینماید. در بین تمام انسانها دو نفر عاشق یکدیگر میشوند؛ چون حس باید همنام باشد. حس کبوتر با بچهاش را درک نمیکنیم، آدمی عاشق است که حس آدم عاشق را درک میکند، دو انسان پالایشیافته یکدیگر را درک میکنند، یک انسان پالایش یافته و یک کلاهبردار یکدیگر را درک نمیکنند؛ پس اگر میخواهید به بیرون از بدن که به عبارتی دیده نمیشوند، سیر نمایید؛ باید بدانید که مکان و به قول معروف مبدأ، منشأ و ریشه از قفسِ تن آغاز میشود و به بیرون و به ماوراء اندیشه ما را هدایت مینماید. هر چیزی آغازی دارد و برای شناخت بقیه مطالب میبایست وسیلهای باشد؛ یعنی مانند صورت مسئله که خود میگویید. در این مثل هم حداقل باید یک مسئله و یا موضوع معلوم باشد تا بتوان مجهولات دیگر را از روی آن یافت؛ اگر میخواهید به خارج از جسم حرکت کنید و به بعضی از مسائل پی ببرید ریشه و پایهاش قفس تن است، چه مسائل ماوراء و چه مسائل فیزیکی که مربوط به خود انسان است مبدأ و ریشهاش از قفس تن آغاز میشود . شناخت تن، اندبشه را به بیرون و ماوراء اندیشه هدایت میکند، از بدن شروع میشود و به خارج میرود. عرفا و بزرگانی که سیر و سلوک یا طیالارض میکردند اینها از قفس تن خارج میشدند و به مسائلی میپرداختند. به قول سهروردی؛ حکیم تعلیم آن کسی است که همانطور لباس از تن در میکند خلع کالبد کرده و به عالم بالا برود.
هر چیزی آغازی دارد، برای این آغاز و حرکت باید وسیله یا چیزی مشخص باشد زمانیکه مشخص بود از روی آن میتوانیم مجهولات را پیدا کنیم؛ مثلاً برای حل کردن مسئله اعتیاد، اولین شرط دانستن صورت مسئله اعتیاد است یا برای درمان بیماری سرطان اولین شرط این است که بدانیم سرطان چیست تا نفهمیم نمیتوانیم درمان کنیم؛ باید بعضی چیزها معلوم باشد تا بتوان مجهولات را پیدا کرد. در مسئله اعتیاد از همان ابتدای خلق آدم، صورت مسئله اعتیاد اشتباه بوده است؛ اما در کنگره ما به درمان رسیدهایم. میگویند اعتیاد چیست؟ میگوییم اعتیاد جایگزینی است، جایگزینی مخدرهای بیرون به جای مخدرهای درون، در هر مسئله باید جزء مشخصی وجود داشته باشد. شما دوستانی دارید که فقط تا زمانیکه پول دارید و تا جاییکه مشکلی برای شما پیش نیاید با شما دوست هستند، انسانها خیلی زود اعتماد میکنند.
در قدیم مردی که قصد داشت به سفر حج برود، تمام پولها و جواهراتش را به معتمد شهر میسپارد تا برای او نگه دارد، زمانیکه از سفر حج برمیگردد برای پس گرفتن پول و جواهراتش نزد او میرود؛ اما معتمد شهر منکر همه چیز شده و امانتی او را پس نمیدهد، مرد ناراحت شده و در شهر با بهلول برخورد میکند و ماجرا را برای او تعریف میکند، بهلول به مرد میگوید؛ به دکان این شخص رفته و با او صحبت میکنم و شما هر چند دقیقه یکبار بیا و بگو چرا پول من را پس نمیدهی؟ بهلول وارد مغازه شده و شروع به صحبت میکند و به معتمد میگوید؛ مشکلی برایم پیش آمده که فقط شما میتوانید آن را حل کنید، معتمد سؤال میکند؛ چه مشکلی؟ بهلول میگوید؛ در دخمهای در صحرا یک خمره پر از سکه طلا پیدا کردهام، در این زمان مرد وارد شده و به معتمد میگوید؛ آیا نمیخواهی پول مرا پس بدهی؟ بهلول ادامه میدهد رفتم از آبادی الاغی آوردم و سکههای طلا را در خورجین الاغ ریختم، باز مرد وارد شده و سؤال میکند نمیخواهی پول مرا پس بدهی؟ باز بهلول ادامه میدهد الاغ را در باغی گذاشتهام و الان از شما میخواهم آن را برای من نگه دارید که باز مرد وارد شده و سؤال خود را تکرار میکند؛ اما اینبار معتمد او را به اتاق دیگر برده، پول و جواهراتش را به او پس میدهد در این لحظه بهلول میگوید؛ همینکه شما آمدید و خواستم سکهها را به شما بدهم از خواب بیدار شدم. طنزی بود برای امتحان بعضیها که باید امتحان و راستیآزمایی شوند.
هر کاری که انجام میدهیم؛ اگر ابتدا صورت مسئله آن معلوم باشد بر مبنای آن میتوانیم قدمهای بعدی را برداریم، از روی مسائل معلوم میتوانیم مجهولات را پیدا کنیم باید یک قسمتهایی مشخص باشد حداقل باید دو پارامتر معلوم باشد تا شما پارامتر سوم را پیدا کنید. تمام مسائل معمولا سه پارامتر دارند در کنگره هم همیشه با مثلثها مواجه هستیم. شاگرد میگوید؛ من نمیتوانم اکنون بگویم؛ باید باز هم فکر کنم و با خود بگویم آیا خیال، فکر، تصور کردن با ذهن جزء حس میباشند؟استاد میگوید؛ نام هایی که شما گفتید جزء مجموعه حس هستند؛ اگر شما حس نداشته باشید هیچ حرکتی صورت نمیگیرد خواه در خواب باشید یا بیداری، همیشه وسیله اندیشیدن در اختیار نیست. شما یک لحظه فقط نگاه میکنید به نظر میرسد که با چشمان خود نگاه میکنید؛ اما اینطور نیست بلکه با دید دیگری به مکان و زمانهای گذشته، حال و آینده سیر میکنید و برگشت مینمایید. یک لحظه است که شما در حال نگاه کردن به چیزی هستید؛ اما افکار شما به زمانهای گذشته، حال، آینده و در مورد خیلی چیزها ناخودآگاه سیر میکند؛ اما آن را نمیبینید افکارتان جای دیگر است و تصاویر جلوی ذهنتان میآید؛ وقتی به زمان نگاه میاندازید میبینید فقط چند ثانیه و یا کمتر از یک دقیقه بوده و زندگی کردهاید، پس در اینجا تفکر و اندیشه هیچ نقشی در این موضوع نداشتهاند و به صورت خودکار این حرکتها انجام میشود؛ اما وجودش در کالبد شما این مطلب را آفرید که ریشه و پایهاش همان تفکرات گذشته بوده است؛ پس دیدن و سفر کردن در جاهاییکه خود آشنایی ندارید؛ اما حضور داشته و دارید را چگونه توجیه میکنید، زمانیکه شما خواب میبینید و خودتان در خواب حرکت و صحبت کرده و غذا میخورید، چطور توجیه میکنید؟ در حالیکه جسمتان بدون حرکت افتاده است؛ اما در آنجا خیلی از کارها را انجام میدهید.
اگر خوب فکر کنید خواهید دانست آن نیرویی که شما را به جاهای مختلف میبرد، میآورد، شما آگاه نمیشوید و به یاد نمیآورید همان حسهایی هستند که طبق فرمان انجام و عمل مینمایند. کار، کارِ همان حسهای بیرون است که این کارها را انجام میدهند و بقیه پیکرهها؛ مانند کسیکه یک دستگاه داشته باشد از آن استفاده نکند و یا مواقعی که لازم است طبق فرمان استفاده نماید؛ شاید مفهوم کامل نباشد اما اطلاعاتی که به بدن ما میرسد همه به ما داده میشود و در ضمیر ناخودآگاه ما باقی میماند؛ زیرا با مسائل اطراف ما مطابقت ندارند؛ پس پنج حس دیگر ما نیاز به ابزار ندارند و این به هرکس داده نمیشود مگر اینکه فرمان داشته باشد، بدون حس هیچ حرکتی انجام نمیشود. حس ما بسیار تعیینکننده است بستگی دارد حس ما حس ناامیدی، تنفر، امیدواری، خدمت و یا سوءاستفاده باشد. برای مشخص شدن هر مسئلهای باید یکسری نکات حتماً معلوم باشد اگر معلوم نباشد آن کار انجام نمیشود از جمله چیزهایی که بسیار لازم و ضروری هستند، باید صورت مسئله هر چیزی کاملاً مشخص باشد.
نگارش: رابط خبری همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
67